دانلود رمان خانزاده عیاش از آیرین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

خانزاده مغروری که تازه درسش رو تموم کرده و از خارج برمیگرده توی یه نگاه بعد ده سال دوری عاشق دختر خدمتکارشون که همبازی بچگی اش بوده میشه ولی…

خلاصه رمان خانزاده عیاش

وارد عمارت شدم و به اشپزخونه رفتم و به مامانم کمک کردم تا میز صبحانه رو بچینه! میز رو کامل چیدیم و به مامان اشاره کردم بره اشپزخونه معلوم بود خسته هست. ولی قبول نمی کرد با مخالفت من مجبور شد و رفت. خانوم بزرگ و خان پایین اومدند، خان مثل همیشه مغرورانه قدم برمیداشت. با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی عین جوون بیست ساله قدم های محکی برمیداشت. پوزخندی تو دلم زدم و گفتم، هه انتظار داری با اون همه پول و رفاه پیر بشند؟ مسخرست! هر دو نشستند و نگاهم کردند، لبم رو تر کردم و و لبخندی کوچیک زدم: سلام صبحتون بخیر! خان فقط سری تکون داد،

بی شخصیت ولی خانوم بزرگ با مهربونی گفت: -صبح توهم بخیر عزیزم. یاس شنگول از پله ها پایین اومد، لباس های بیرون تنش بود و کوله پشتی رو شونه اش خبر از این می داد که امروز دانشگاه داره! سلامی پر انرژی کرد و جلو چشم های خان گونه ام رو بوسید، اخمی بهش کردم و به خان اشاره کردم که فاصله گرفت و ساکت نشست. خان سرزنش بار صداش کرد و بدون توجه به حضور من، رو به من یاس کرد و با اخم گفت: -بهت هزار بار گفتم متین و خانوم باش، چند بار دیگه بگم با خدمتکار ها زیاد صمیمی نشو تو یه خانزاده ای. سرم رو پایین انداختم و لبم رو گاز گرفتم، جوشش اشک رو تو چشمام حس می کردم.

خانوم بزرگ که دید اوضاع بد هست و الان زبون دراز یاس به کار میوفته و آغاز یک دعوای بد بین دختر و پدر هست با آرامش صدام کرد و گفت: -دلسا برو ارشام رو بیدار کن. لبخند غمگینی به یاس زدم که با ناراحتی نگاهم می کرد. چرا باید ناراحت باشم، من باید خیلی وقت پیش به این تحقیر ها عادت می کردم! چشمی زیر لب زمزمه کردم و از پله ها بالا رفتم. جلو در اتاقش، قطره اشکی که لجوجانه سر خورده بود رو گونم رو پاک کردم و چند تقه به در زدم، ولی صدایی نیومد. دوباره چند تقه زدم این بار محکم تر! بازم صدایی نیومد. فکر کنم خوابه! پوفی کشیدم و آروم لای در و باز کروم و به داخل اتاق سرک کشیدم…

دانلود رایگان رمان خانزاده عیاش از آیرین

می‌توانید بدون محدودیت دانلود کنید