دانلود رمان خانه خانم بزرگ از زهرا عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ویدا، دختری شیطون و صد البته مرموز است، در تمام خاندان فامیلی او را دختری شرور و گستاخ می شناسند، یکی از روزها، پدر ویدا بدبیاری به بار می آورد که تنها راه چاره و تنها راه حل سفری به سرزمینی دور است، که با همکاری فردی از خانواده همسرش مشکل او حل شود، در این بین ویدا خود مشتاق رفتن به این سفر می شود، که مادر و پدرش در کمال تعجب و حیرت زدگی دخترک، مانع رفتن ویدا به این سفر می شوند و او را به دست خانم بزرگ می سپارند و…

خلاصه رمان خانه خانم بزرگ

نصفه شب از شانس خوب من ،خبر دارید که من خیلی خوش شانسم! آره جان عمه های عزیزم.. دستشویی ام گرفت آن هم شدید. سریع از روی تشکم بلند شدم و با همان تیشرت نازک و شلوار راحتی سیاهم راهی دستشویی شدم حالا دستشویی کجا بود ،هه خوب معلوم است ته حیاط بزرگ این خانه یعنی مرگ شود به جان کسی که دستشویی اش بگیرد . کلید برق اتاقم را زدم ،و در را آرام باز کردم که یک خورده صدای قژ و ویژی داد ،از اتاقم آرام خارج شدم و از پله ها با احتیاط پایین آمدم… مدام هر پله ای که پایم را می گذاشتم،سرم را هم به این طرف و آن طرف می چرخانیدم ،به لطف روشنی لامپ

وصل شده به جلوی در خانه که خیلی هم بزرگ بود ،من خیلی خوب می توانستم همه جا ببینم… آرام آرام زیر لب ذکر می گفتم، با ترس و لرز به سمت دستشویی می رفتم، برای یک لحظه سرم را پایین انداختم، و همینطور قدم بر می داشتم که چشمتان روز بد نبیند ،من در این یک روزه با همه ای جن ها و شیاطین ملاقات کردم… به جان شما نباشد به جان خودم که دیدم. سرم خورد به یک شی نرم، ایستادم، قدرت هیچ کاری را نداشتم ،نه تکلم و نه حرکت، هیچ کاری! ولی خودمانی ها عجب عطری زده این جن،کمی بو کشیدم ،وای عطرش خیلی خاص بود تلخ و کمی سرد، داشتم بی هوش می شدم.

خوب خدا رحمتم کند ،دختر با شریف و مهربونی بودم که لنگ نداشت کی من ،من و مهربانی ،حالا دارم می گم، وصیت هم ندارم فقط من را اینجا دفن نکنید که روحم روانی می شود در این خانه ای جنی!چشمانم را محکم بستم… هق زدم و که جن با صدای مردانه ای که ته مایه های خنده، در لحنش بود گفت: باز کن ویدا منم کیارش! چی این چی می گه ،کیارش! کیارش دیگه کیه؟! کیارش اصلا کدوم خری؟؟ وای این جن چه جذاب ،هم خوش هیکل هم جذاب هم اسمش خاص ،خاک بر سر من. جن باز گفت :ویدا منم دختر چشماتو باز کن تو ،چرا داری می لرزی!؟ خوب ویدا حرف آخرت و بزن…