دانلود رمان خشت و آیینه از بهاره حسنی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیت ها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی. می خواهیم که با هم و در کنار شما به یک پختگی و ثبات شخصیتی در او برسیم. یک بلوغ ذهنی. شخصیت متزلزل و کوچک داستان ما، در انتها پخته و با ثبات و آرام خواهد شد. کسی که با همه کس و همه چیز سر ناسازگاری و عناد دارد، در انتها بالغ و فهیم می شود. حالت باری به هر جهت بودن او رشد خواهد کرد و تبدیل به کسی خواهد شد که برای اهدافش تلاش خواهد کرد…..

خلاصه رمان خشت و آیینه

از در اتاقم بیرون رفتم. صدای بلند بلند حرف زدن مامان ملوک می آمد. با مامان بحث می کرد و طبق معمول موضوع بحثشان من بودم. گوش ایستادم. در ھمان حال
نیمی از ذھنم به دنبال این بود که اتوی موھایم را کجا گذاشته ام. مامان عصبی بود و این کاملا مشخص بود. از بلند بلند حرف زدن و خشم در صدایش می شد حال درونش را تشخیص داد. مامان ھمیشه آرام بود. برای ھمه آرام بود. فقط برای من بود که بھی جانی که برای ھمه مظھر آرامش و محبت بود، تبدیل به بھجت الزمان فخرالدینی می شد.
_مامان خواھش می کنم یکم با من ھمکاری کنید. کار سختیه؟ من ھر کاری درباره آذر می کنم با حرف ھا و کارھای شما پنبه میشه. مامان این دختر داره از کنترل من
خارج می شه. تو رو خدا بفھمید که من نگرانشم. من مادرشم. آخه کدوم مادریه که بد بچه اش رو بخواد؟ صدای مامان ملوک مثل ھمیشه آرام و دلنشین بود. _داری بھش سخت می گیری بھی. این طوری مثل ماھی از دستت لیز می خوره می ره. چند لحظه سکوت ایجاد شد. در اتاق را آھسته بستم و به راھرو نزدیک شدم.

_مامان جان جامعه بد شده. من نگرانشم. با دخترھایی نشست و برخاست داره که اصلا مورد تایید من نیستن. من فقط می ترسم. صدایش بغض آلود شد. لرزان و خسته. دو پله پایین آمدم. _این راھش نیست بھی. این طوری دارید از ھم دور می شید. شاید تو فکر کنی من پیر و خرفت شدم ولی یه چیزھایی ھست که ھم من می بینم و می فھمم. _مامان ملوک تو رو خدا این چه حرفی می زنید. من غلط بکنم یه ھمچین غلطی بکنم. شما تاج سر منید، فداتون بشم. صدایشان قطع شد…