دانلود رمان خورشید خونین شده از محدثه کمالی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سهیل پشت پا زد به همه چیز و رو گرداند از عشقی که می‌توانست تسلایش‌ باشد اما نمی‌دانست پنج سال بعد چشمانی را می‌بیند که او را به یاد تمام نداشته هایش می‌اندازد. آنقدر شبیه، آنقدر همتا که عشق را در دلش زنده کرد، اما رازی مگو در چشمان آن دختر هویدا بود. رازی که…

خلاصه رمان خورشید خونین شده

با حالی خراب و دلی لرزان خاطرات را مرور کردم، سکوت اتاقک بر یادآوری آن خاطرات افزود. یک سکوت کر کننده. بی اراده به سمت چراغ خواب قدیمی و گرد و خاک گرفته رفتم. صدای آواز گنجشک ها از روی شاخه ها بلند شده و جیرجیرک ها هم پای آنان سرودشان را همخوانی می کردنداما این ساز و آوازها هم انگار کافی نبودند. -چی می خوای به مادر و شوهرت بگی؟ تمام مدت لبخند پر استرس یسنا مثل یک پازل در ذهنم کم کم کامل شد. آن روز کذائی آمده بود تا بگوید ما به درد هم نمیخوریم. گنجشک ها و جیرجیرک ها سکوت کردند و درست موقعی که دکمه چراغ خواب را زدم،

لامپش روشن شد و آخرین قطعه پازل سرجایش نشست. – بذار اول به مادرجون بیاد بعد میگم. در چند قدمی اش، درست زیر سایه نور چراغ بالای دیوار ایستادم و به چهره رنگ پریده و سفیدش خیره شدم. – چی شده که باید هر دومون باشیم؟ نگاهم معطوف به الماس نتراشیده چشم هایش بود که چه طور در تاریکی شب با لرز خفیفی در حدقه می درخشیدند. – نه. فقط الان یکم دستپاچه شدم. حضور مادرجون باعث میشه آروم تر باشم. چادرش را زیر بغلش زد، قسمت انتهایی اش را با دست جمع کرد. به پلک هایش زل زدم که با هرتکان می توانستم جهش مژه های بلندش را ببینم.

– چرا دستپاچه شدی؟ به خودم مسلط نبودم، جلو رفتنم را حس نکردم. فقط عقب رفتن یسنا را می دیدم که ترسیده بود و گوشه دیوار گیر افتاده بود. -میشه فاصله رو رعایت کنی؟ با هرنفس تندی که می کشید بیشتر من را در خلسه فرو میبرد. تکان خوردن لب هایش وادارم کرد پنبه گیج شدگی را از گوش هایم بیرون بیاورم و سعی کنم بفهمم که چی میگوید. – عجیبه که من و تو محرمیم اما تازگی ها مدام ازم فرار میکنی. غریبه ام مگه؟! کف دستم را به کمد کنارش چسباندم. دست هایش را عقب برد و از زیر چادرش به کمد چسبید. هیچ چیز حواسم را از حالت صورتش پرت نمی کرد….