دانلود رمان خون بها از arefeh79 با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان درباره دختر پولداریه که فوق العاده مهربون و شیطونه… دختر توی بالکن اتاقش یه نفر رو میبینه که زندگی اشو تغییر میده و مشکلات زیادی براش به وجود میاره.

خلاصه رمان خون بها

پرده رو کنار زدم و نور وارد اتاق شد. جلوی نور خورشید کش و قوسی به خودم دادم. رو به روی ینه قدی اتاقم ایستادم و موهای موج دارم رو شونه زدم. موهام خیلی مشکی و براقه ولی رنگ تیره اش خسته کننده اس. چشمای آبی تیله ای رنگم که پف کرده بود رو چند بار باز و بسته کردم. رنگ چشمام ترکیب آبی و یکم عسلیه! از گرمای تبی که داشتم لپای سفیدم گل انداخته بود. چندتا ضربه اروم به دو طرف صورتم زدم. خیلی گرمم بود. روی تخت ولو شدم و با تلفن کنار تختم به مامان زنگ زدم.

نمی تونستم برم پایین و بهش بگم تب دارم. نگاهمو تو اتاقم چرخوندم؛ یه دکور کاملا سفید و صورتی کم رنگ. یه اتاق کامل و بدون نقص! بی حال روی تخت خوابیده بودم که مامان نگران پرید توی اتاق و گ فت: پری، مادر! چت شده؟ خوبی؟با صدای گرفته گ فتم: فکر کنم سرما خوردم مامان… مامان قرص سرما خوردگی بهم داد؛ یه کاسه سوپ هم به زور ریخت تو حلقم و نوش جان کردم و خوابیدم تا عصر! از سر و صدای توی کوچه بیدار شدم. حالم بهتر شده بود دیگه سرم سنگین نبود.

رفتم سمت پنجره؛ یه خونواده جدید اومده بودن و داشتن به خونه رو به روی ی مون اسباب کشی می کردن. قبلا توی این خونه یه پیرزن و پیرمرد زندگی می کردن که دوتاییشون باهم فوت شدن. بابا می گفت که همه دنبال اینن که اون خونه رو بخرن؛ و به خاطر قشنگیش بابا هم اون خونه رو به چندتا از رفقاش معرفی کرده بود. مشتاق بودم ببینم چه جور خونه ایه؟! از اتاقم بیرون رفتم و آبی به صورتم زدم. موهامو بالای سرم بستم و از روی نرده ها سُر خوردم پایین. مامان غر غر کنان گفت…