دانلود رمان عاشق سیاه (جلد اول از مجموعه انجمن برادری خنجر سیاه) از جسیکا برد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داریوش دور و بر کلوپ و بدن هایی که در حال رقص بودند را نگاه کرد.آن شب پر از جمعیت بود.‌پر از زنانی که چرم پوشیده بودند و مردانی که به نظر می آمد دستی در جرم های همراه با خشونت داشته باشند . داریوش و همراهش کامال همرنگ این جماعت بودند . به جز اینکه آنها قاتلین واقعی بودند . تورمنت از او پرسید: “پس واقعا میخوای انجامش بدی؟ ” داریوش به رو به روی خود، و در چشمان خون آشام دیگر نگاه کرد: ” آره” تورمنت کمی از نوشیدنی خود را نوشید و با دهن کجی لبخند زد. نوک دندان های نیشش نمایان شد ” تو دیوونه ای”

خلاصه رمان عاشق سیاه

باچ رادیوی خود را برداشت و از مرکز تقاضای نیروی کمکی کرد تا هرچه سریع تر به منزل بث رفته و اسلحه ها و پولی که در زیرکتش بود را بردارند درحال رانندگی یک چشمش به جاده و دیگری به آینه جلوی ماشین بود. مظنون با لبخند کوچکی به او نگاه می کرد. لعنت. او مردی بسیار بزرگ بود بیشتر صندلی عقب رااشغال کرده و سرش را خم کرده بود تا به سقف ماشین نخورد باچ نمی توانست تحمل کند تا او را از ماشین لعنتی پیاده کند کمتر از ۵ دقیقه بعد، در پارکینگ پاسگاه، در نزدیک ترین محل ممکن به در پشتی، پارک کرد.پیاده شد و در عقب را

باز کرد. در حالی که بازوی رث را می گرفت گفت ” بیا خوب بازی کنیم. اوکی؟ ” مرد از جایش بلند شد. با او را کشید ولی مظنون به سمت عقب و دور از پاسگاه قدم برداشت. ” مسیرت اشتباهیه پاهایش را در زمین فرو برد و محکم کشید. ولی مظنون بدون آنکه زحمتی به خود بدهد، عقب تر می رفت و باچ را با خود می کشید. باچ دستش را به سمت اسلحه اش برد و گفت ” فکر می کنی بهت شلیک نمی کنم؟ ” و بعد همه چیز تمام شد. تا به الان ندیده بود که کسی با آن سرعت حرکت کند. یک ثانیه آن مرد دستانش در پشتش بود و در ثانیه بعد،

دستبند بر روی زمین افتاده بود و بعد با چند حرکت ساده سلاح باچ را گرفته و با فشار بر روی گردنش، به سمت سایه ها کشیده شد سیاهی او را فرا گرفت در حالی که تقلا می کرد تا آزاد شود فهمید به سمت کوچه ای تنگ بین پاسگاه و ساختمان کناریش کشیده شده است هیچ چراغی آن جا نبود و هیچ پنجره ای. وقتی باچ را چرخاند و به دیوار کوبید آنچه که از نفسش باقی مانده بود نیز از ریه هایش به سرعت خارج شد. آن مرد فقط با گرفتن گردنش او را از روی زمین بلند کرد. مرد با صدایی همراه با غرش و عمیق گفت ” نباید دخالت می کردی افسر …