دانلود رمان آسمان خاکستری از نرجس معنوی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آسمان دختر قوی و مستقل که به خاطر اصرار های پدرخوانده اش درگیر یه ازدواج اجباری با نیما دوست پدرش میشه و با هم قرار یه ازدواج صوری رو میزارن تقریبا همه چیز خوبه تا اینکه نیما شب عروسی با دست درازی که خودش و دوستش به آسمان می‌کنند اونو به جای بدهی به شیخ سعید شیخ عرب توی انگلیس میفروشن…

خلاصه رمان آسمان خاکستری

“راوی” چشم هاش رو باز کرد. قبل از هر چیزی بدن درد امانش رو برید، با یاد آوری صحنه دست درازی نیما و دوستش به خودش وحشت زده جیغ کشید، دیشب توی آب پرتقالش به چیزی ریخته بودن و اون، فلج شده بود. بعدش به جز نیما یکی دیگه هم اومده بود تو اتاق و دو نفره بهش دست درازی کرده بودند، بعد هم اثر انگشتش رو نیما پای برگه های طلاق زده بود و در همون حالی که نمی تونست تکون بخوره و انگار فلج شده بود، به یکی زنگ زده بودن که بیاد و اون رو ببره. دوباره جیغ کشید، با شنیدن صدای جیغ خودش متوجه شد که از فلج بودن دیشبش هیچ خبری نیست.

تو خودش جمع شد و بی وقفه با یادآوری صحنه به صحنه دست درازی نیما و دوستش به حریم خودش به جیغ کشیدن ادامه داد. اون سر درد مسخره، قرص و آب پرتقالی که نیما براش آورده بود، سر شدن بدنش، ماساژ! تمام دیشب از جلوی چشم هاش می گذشت و اون هیستریک جیغ می کشید. اصلا دلش نمی خواست باورکنه نیما چه بلایی به سرش آورده. در اتاق باز شد و یه زن و مرد غریبه وارد اتاق شدند. به محض اینکه مرد رو نزدیک خودش دید، از ترس آباژور روی میز رو به سمتش پرت کرد و وحشت زده داد زد؛ جلو نیا عوضی آشغال جلو نیا. بدنش قفل کرده بود و به شدت می لرزید،

زن با دیدن وضعیتش به سمتش پا تند کرد و بغلش کرد ؛ -هیش آروم باش، حتما خواب بد دیدی، دختر آروم. دلش می خواست ازش تقاضای کمک کنه اما نمی تونست حرف بزنه. زن دلدارییش می داد و سعی داشت با جملاتش آرومش کنه؛ – آروم باش چیزی نیست، اون باهات کاری نداره چیزی نیست. یه دفعه با حس سوزشی روی پوست بازوش سرش رو از بغل زن بیرون آورد که شنید؛ -آروم باش عزیزم، بهت آرام بخش زدم، سعی کن بخوابی و بعد که چشم هات رو باز میکنی آرومتر باشی تا بفهمم چی اذیتت میکنه و کمکت کنم. باشه؟ در حالی که سرش گیج می رفت و بدنش آروم شده بود، باشه و ولی گفت…