دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت از رویا احمدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

صورتش غرقِ عرق شده و نفس های دخترک که به گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. برگشتی! دست های یخ زده و کوچکِ آیه دستان خاویر را گرفت. برگشتم…برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و دخترک را رها کرد. وارد خانه شد و…

خلاصه رمان کوچه عطرآگین خیالت

ساعد ناخودآگاه پوزخند زده و بدون اینکه مراعت کند، با صراحت گفت: پسری که مادرش نیستی و حتی زن پدرش هم نیستی، این آدم میشه پسرت؟! لبخند زد. لعیا بدون ذره ای عصبانی شدن و یا حرص خوردن، هیچکسش نبودم، پشتم موند و بخاطرم… خاویریکه با وجود اینکه این زندگی اعیانی گذشت.. همونی که کلی سختی کشید و تنها دغدغه ی زندگیش راحتیه خیال من و آسایش من بود، پسرمه.

پسرک حرفی نزده و تنها با خشم از جا برخاست.. مگر جوابی برای جیگر آتش گرفته و شرحه شرحه ی این زن داشت؟ خمیازه کشید و با خستگی به ساعت دیواری نگاه کرد. همان لحظه، لیوان قهوه ای را مقابلش دید. ابتدا فکر کرد که دکتر نجفی است، اما وقتی چشمهایش روی صورت فرد نشست، درکمال تعجب با صورت خندان علی رو به رو شد. متعجب اخم کرد و لب زد.

در همان حال قهوه را گرفت و سپس منتظر نگاهش کرد. تو اینجا چکار میکنی! علی شانه بالا انداخت و با مهربانی به ساعت اشاره کرد. بعدش مگه چیزی شده، دلم برات تنگ شده بود. گفتم خسته شدی یه حالی بهت بدم… بد کردم؟  آیه سری تکان داد و با خنده زمزمه کرد. علی بینی چین داد و با حالتی بامزه دستش را روی دهانش به معنای سکوت گذاشت. دیوونه! چطوری پیدا کردی؟ جای سوال و جواب کردن، قهوه رو بخورم که تایم استراحتت تموم میشه.