دانلود رمان دریاچه ی اشک (جلد دوم از مجموعه در جستجوی دلتورا) از امیلی رودا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

باردا به همراه لیف برای تکمیل سنگ های کمربند دلتورا راهی میشن. توی راه با جاسمین آشنا میشن و از اون به بعد اون هم به همراه اونا توی این مسیر حرکت میکنه. توی این جلد این گروه سه نفره برای پیدا کردن دومین سنگ، باید به طرف دریاچه ی اشک حرکت کنند. مسیری که باید طی کنن تا به اونجا برسن، مسیر خطرناکیه و با اتفاقات پیش بینی نشده ای دست و پنجه نرم میکنن و با جادوگر تاگان رو به رو میشن….

خلاصه رمان دریاچه ی اشک

لیف، باردا و جاسمین، صبح روزی سرد و روشن به راه افتادند. آسمان آبی کم رنگ بود. خورشید از میان درختان مایل می تابید و با پرتو طلایی خود، راه پیچ در پیچ آنها را روشن می کرد. مدت ها بود که جنگل های وحشتناک سکوت را پشت سر گذارده بودند. لیف که پشت سر باردا بود، فکر کرد: «در چنین روزی، آسان می شود باور کرد که در دلتورا همه چیز خوب پیش می رود.» دور از شهر شلوغ و ویران شده دل، دور از چشم نگهبانان خاکستری که مدام گشت می زدند و فلاکت مردمی که در گرسنگی و وحشت زندگی می کردند.

اَدم تقریباً فراموش می کرد که ارباب سایه ها بر آن سرزمین حکومت می کرد. اما فراموش کردن این موضوع کار ابلهانه ای بود. مناطق روستایی بسیار زیبا بودند، اما در گوشه و کنار جاده ای که به دریاچه اشک ختم می شد، خطر کمین کرده بود. لیف به پشت سر نگاه کرد و چشمش به جاسمین افتاد. جاسمین که مایل نبود از این راه بیایند، با تمام قدرت علیه این موضوع بحث کرده بود. او حالا مثل همیشه آرام و سبک راه می رفت. اما بدنش شق و رق و دهانش مثل خطی صاف و محکم شده بود.

آن روز صبح، موهایش را با نواری که از لباس ژنده اش پاره کرد، محکم بسته بود. بدون آن موهای قهوه ای فرفری که وحشیانه در صورتش می ریخت، چهره اش بسیار کوچک و رنگ پریده و چشمان سبزش بسیار بزرگ به نظر می آمد. موجود کوچک و پشمالویی که به آن فیلی می گفت، نیز به شانه اش چسبیده بود و با ناراحتی جیغ جیغ می کرد. کری، کلاغ جاسمین، ناشیانه میان درختان بال می زد؛ انگار دلش نمی خواست نزدیک زمین باشد و در ضمن مایل هم نبود که در ارتفاع زیاد پرواز کند. در همین لحظه، ناگهان لیف متوجه شد که….