دانلود رمان بچه بسیجی از شادی قربانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختر لوند و جذاب که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این اقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون… هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر می کنند که طرف مقابلشون ازش متنفره… چندسال می گذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یه جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هردختری و دختر قصمون هنوز دلش بااونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و اتشین…

خلاصه رمان بچه بسیجی

غلتی سر جای گرمو نرمم زدم و بالشتمو بغل گرفتم و یک خمیازه ای کشیدم که فکر کنم دهنم اندازه دهن خدیجه خانم -همسایه قبلیمون که همین دیروز بالاخره بعد از دو سال اسباب کشی کرد و از این کوچه رفت باز شد. هر چی براتون بگم کم گفتم تو این دو سال زهشت ما نداشتیم از دست این خدیجه خانم و عروسای هزار دنگ درارش واقعا یکم که نه زیادی نا عادلانس حالا کاش یه دختر نوجوون اینطور سلیته بازی در میاورد سریع هزار جور صفحه پشت سرش میزاشتن.

که آره دختره خرابه و اهلشه!! واقعا که خاک تو سرشون کنن با این طرز فکرشون لبه شرتکمو که تو ناکجا آبادم گیر کرده بود و مرتب کردم و چشامو روی هم گذاشتم. +پووووف نازنین احمق کپ مرگتو بزار نکنه به سرو صداهای خدیجه خانوم عادت کردی که نمیتونی بخوابی؟!! با صدای وجدان حرص درارم با عصبانیت بلند شدم و سیخ نشستم روی جام و با صدای بلند شروع کردم به حرف زدن – تو همینی تو یه خاک بر سر کی شوهر میکنی تا من از دست تو نجات پیدا کنم!!

ندای درونم : +خوبه خوبه کم شعر بگو و بگیر بخواب. چون اصلا معلوم نیست همسایه بعدی به خوبیه خدیجه خانوم باشه! من تنهات میزارم عزیزم بابای. دهن کجی کردم به ندای درونم و از تختم اومدم پایین و دمپای های خز دارمو پام کردم و به سمت آینه رفتم نگاهی تو آینه به خودم انداختم و با دیدن موهام ناخود اگاه شروع کردم به خوندن آیت الکرسی بعداز راست و ریست کردن خودم بوسی تو آینه برای خودم فرستادم اما با تصویری که تو اینه دیدم زدم زیره خنده و خودمو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم…