دانلود رمان قیزیل تئل از دوشیزه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

قیزیل تئل داستان دختریه که به خاطر یه سوء تفاهم و گناهی که برادرش مرتکب شده اسیر زندگی دو برادری میشه که یکیشون برای کشتنش نقشه کشیده… به خواست خودش وارد این منجلاب نشد ولی همین منجلاب مسیر زندگیش و تغییر میده…

خلاصه رمان قیزیل تئل

تن پر دردشو از رو تخت بلند کرد و نگاه هراسونشو دوخت به گوشه و کنار اتاقی که هیچ شناختی ازش نداشت… اینجا دیگه کجا بود؟؟؟ یه زندون دیگه؟؟؟ سعی کرد یادش بیاد چی شد که سر از اینجا درآورد.. ولی آخرین تصویری که تو ذهنش بود مربوط به مردی بود که چیزی از چهره اش ندید… ولی التماسش کرد که از اونجا ببرتش و حتی نفهمید که التماسش چقدر کارساز بود… یعنی اینجا خونه اونه؟؟ شایدم یکی از اتاقای خونه همون تایماز باشه… شاید دل اون مرد نسوخته و الان… با این فکر سریع از جاش بلند شد و رفت سمت در… وقتی دید قفله دنیا

رو سرش خراب شد… پس هنوز خونه تایمازه… پس اون مرد کمکش نکرد… پس باید منتظر بشینه تا چند ساعت یا چند دقیقه دیگه سرش از تنش جدا شه… همونجا پشت در سر خورد رو زمین و زد زیر گریه…چی شد که سرنوشتش یهو از این رو به اون رو شد؟؟؟ تا سه روز پیش داشت غصه اومدن خواستگاری که جای پدرش بود و میخورد و الان باید منتظر میموند تا کسی که حتی نمی دونست کیه و از چی کینه داره بیاد سراغش و حکم قتلش و امضا کنه… حتی اگه دست اون آدم به خونشم آلوده نمیشد… شاید بهتر بود خودش خودش و می کشت…

چون دیگه جایی تو اون خونه و محلی که همه فکر می کردن بخاطر خواستگارش فرار کرده نداشت… با صدای چرخش کلید توی قفل هینی کشید و سریع از جاش بلند شد و رو به روی در با حفظ فاصله وایستاد… می دونست راه فراری نداره… ولی هنوز از خدای خودش ناامید نشده بود… در باز شد و مردی غریبه اومد تو… هیچ آشنایی و شناخت ذهنی ازش نداشت… چهره اش به تایماز شباهت داشت ولی همینکه دید اون بی رحم بی همه چیز نیست بی اختیار نفس حبس شده اش و بیرون داد… یه حسی میگفت این همون غریبه ایه که تو حیاط زیر بارون دیدش…