دانلود رمان جنایات و مکافات از فئودور داستایوفسکی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

جنایت و مکافات رمانی است هنری که پس از بازگشت داستایوفسکی از سیبری و تجربیات بسیارتلخ ، نگاشته شد. در این داستان زندگی پر ابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست. بلکه زشتی ها و پلیدی های شهری بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمایش داده می شود. قهرمانان این داستان همه از شکست خوردگان مغموم اجتماع اند که در بعضی شرارت و بدی و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. شروران آن برای اثبات وجود خود بیشتر به کارهای ناشایست و عصیان می پردازند. داستایوفسکی به خوبی نشان می دهد که کاوش های درونی انسان در نهاد و وجدانش و محکومیت های نهانی و مکافات هایی که قهرمانان داستان بر خود روا می دارند، از مجازات های ظاهری که قانون بر انسان تحمیل می کند، به مراتب دشوارتر و پردردتر است و چه بسا که مجازات های اجتماع در واقع تسلی بخش قهرمانان اوست.

خلاصه رمان جنایات و مکافات

غروب یکی از روزهای اوایل ژانویه راسکلنیکف دانشجوی حقوق از خانه خود در پترزبورگ پا به کوچه گذاشت. خوشبختانه وقتی از پله‌های ساختمانی که اتاقکی در آن اجاره کرده بود پایین می‌آمد صاحبخانه‌اش او را ندید. چون ماه‌ها بود که اجاره‌اش را نداده بود. راسکلنیکف به خانه پیرزنی نزول خوار به نام آلیونا ایوانوونا می‌رفت تا گرویی بدهد و پولی بگیرد. در راه به کاری که مدت‌ها بود می‌خواست انجام دهد فکر می‌کرد. با خود گفت: از چه مزخرفاتی می‌ترسم. مردم چون می‌ترسند از توانایی خود استفاده نمی‌کنند.

اما من چون زیاد حرف می‌زنم کاری نمی‌کنم. ولی عرضه این کار را دارم؟ راسکلنیکف چشمانی زیبا و پررنگ، موهایی خرمایی، قدی بلند و اندامی باریک داشت. دو روز بود که چیزی نخورده بود. لباسش آنقدر کهنه بود که روزها خجالت می‌کشید بیرون برود. راه زیاد دور نبود. بارها قدم‌هایش را تا خانه پیرزن شمرده بود: ۷۰۶ قدم بود. به خانۀ بسیار بزرگی که آپارتمان پیرزن در آن بود رسید. ساکنان آن ساختمان که سه چهار دربان داشت کارمندها و کارگرهای مختلف بودند. راسکلنیکف هیچ کدام از دربان‌ها را ندید.

همسایۀ پیر‌زن در طبقۀ‌ چهارم داشت اسباب‌کشی می‌کرد و فقط پیرزن در طبقۀ چهارم زندگی می‌کرد. فکر کرد: پس فرصت خوبی است. زنگ زد. پیرزن با شک و تردید از لای در نیمه باز او را ورانداز کرد ولی وقتی درپاگرد، باربرها را دید، در را کامل باز کرد و راسکلنیکف وارد آپارتمان شد. پیرزن شصت ساله، نحیف با چشمانی شرور و موهای سپید بود و مرتب سرفه و ناله می‌کرد. با بی‌اعتمادی نگاه کرد. راسکلنیکف خود را معرفی کرد و گفت مثل یک ماه پیش باز گرویی آورده است. پیرزن او را به اتاقی برد و…