دانلود رمان تاراج دل از دلبر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری که لباس تور می پوشه میاد پیشتو#دلبری می کنه چهارصدمی بره #اصن باید همونجا باید ادبش کنی تا صاف بشهه بدهیش… ۴۰۰طلب!!!!!!!!!!!

خلاصه رمان تاراج دل

سرمو بلندکردم همه از درخروجی بیرون میرفتن ولی سحر گوشه ی اتاق نشسته بود، یعنی این نمی رفت؟ عجب غلطی کردم که به نازنین گفتم بره ها!! من چرا باید با این تنها باشم؟ بعدشم نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: _مگه لولو خرخرس؟نکنه ازش می ترسی؟ فورا هم جواب خودمو‌ دادم. _وا معلومه که نه من فقط ازخدا می ترسم. بازم سرمو روی کتابام انداختم که با صدایی نزدیک بود سکته ی ناقص بزنم با دیدن سحر دقیقا کنارم، نفسم توی سینه حبس شد.

گنگ وشکاکانه بهم زل زد. _چیه دختر مگه جن دیدی؟فقط پرسیدم چیکارمی کنی! آب دهنم روقورت دادم چند نفس بیرون دادم وبا مکث به سختی از بین دندون های چفت شدم گفتم: _درس می خونم دیگه… ازاینکه کنارم نشسته بود معذب بودم، یهو روی کتابم خم شد که ازجا پریدم، بازم با شک نگاهم کرد وگفت: _وا صنم چرا همچین میکنی؟ چه زودم دخترخاله شده بود، اون برام حکم یه جنس مخالف رو داشت شاید اگه جنس مخالفی کنارم بود انقدر نمی ترسیدم.

لب زد: _میشه این مبحث رو برام توضیح بدی؟ باتعجب بهش خیره شدم، این که تا چند لحظه پیش می خواست با نگاهش قورتم بده حالا ازم همچین درخواستی می کرد. نگاه مظلومانش رو ازنظرگرفتم که صداش رو شنیدم: _بابا چته؟انگار من جنم!! اب دهنم رو قورت دادم وگفتم: _خیله خب ببین.. هرم نفسهاش که به صورتم خورد چشمام روی هم افتاد، صورتش رو نزدیک صورتم اورد و نگاه خمارشو بهم دوخت، نگاهشو ازچشمام روی لبام سوق داد و با کشیدن زبونش روی لبش، چشمامو گرد کرد…