دانلود رمان ماه در عقد عقاب از مهدخت مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

هامان پسر رستم خان پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند. آن دو عاشق و دلباخته ی هم می‌شنوند، طی جریان هایی برادر سوما دست به قتل ناخواسته ای می‌زند و جسد را در گودال غرق میکند. اما این راز سر به مهر نمی‌ماند و با برملا شدنش جانی میرود، عشقی میسوزد و فاصله ها دست به گریبان میشوند…

خلاصه رمان ماه در عقد عقاب

دستتون درد نکنه راضی به زحمت نیستیم رستم خان…اون دوتا بره رو هم نگهدارید واسه خودتون لازمتون میشه… ماهم به اندازه ی کافی داریم بخوریم… خنده ی هیستریک و پر خشونت خان مو به تن مادر سیخ کرد. پس از فرود آوردن سینی چای نامحسوس نیشگونی از ران ام گرفت و همراه با چشم غره هایش لب گزید…توهم مثل پدرت کله شقی بچه! کله شق!!!…ده ساله پیش اگر پدرت به جای سر چسبوندن به مهر و دولا راس شدن شرخر من می شد…

الان تو به جای این خونه ی بی درو پیکر توی عمارت شاهی سی رو سیاحت می کردی. اون دولا راستی که شما می گین ! چیه که نه شما بویی ازش بردین نه هفت جدتون! پلک های هامان گشاد شد و خشمگین اخم در هم گذاشت! به یک باره خان عربده زد: فک ات و ببند ضعیفه! میدم انقدر بزننت که مثل سگ به پام بیوفتی و با زبون خاک روی کفشام و پاک کنیا! بدنم لرزی دو موهای پشت گردنم بلند شد، از آن همه حس حقارت و کوچک بودن حرف هایم را در دل کشتم…

و بغضی کنج گلویم نشست! دستانم را چفت زمین کردم و خواستم از جایم بلند شوم که گفت: اون جلیقه و چادرتو در بیار گمشو برو هیزمای گوشه ی حیاط و بشکن! تورو چه به جمع بزرگترا… در دل پوزخندی زدم و مادر را نگاه کردم بی حرف فقط نگاهم میکرد و منتظر بودم حرفی بزند و مانع اجرای دستور خان شود، اما چیزی نگفت! شاید دلش می خواست تنبیه شوم! عصبی چادر از سر کشیدم و جلیقه ای که تنها لباس گرمم بود را از تن کندم و برای تنبیه به حیاط رفتم.