دانلود رمان سالوادور از مارال_میم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تلاطم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و از عشق قدرت! سالوادرو داستان دختریست که به فاصله‌ی یک روز از میان یک زندگی مرفه به یک زندگی معمولی سقوط میکند…و در بین تقلاهایش سالوادوری پیدا میشود که…

خلاصه رمان سالوادور

صورت استخوانی و موهای حجیم و پرپشتش که مدل کلاسیک و به یک طرف شانه شده بودند. بوی ادکلن سردش هم دقیقا از همان ادکلنی بود که بهراد استفاده میکرد و همین باعث شد اخم مابین ابروهام جا خوش کنه. بالاخره زبان باز کرد و صدای بمش تو ماشین پیچید: این کیه؟ پرستار خصوصی میبری پیشش؟ ابروهام بالا پریدن، پرستار؟! دایی پیش دستی کرد و گفت: انقدر فکرم مشغولِ که حتی یادم رفت شما رو به هم معرفی کنم…

ایشون آوید خانم هستن دختر عمه ات. آتیلا پوزخند صدا داری زد و گفت: عمه؟ همون عمه که ما تا حالا ندیدیمش؟! دایی مرتضی با جدیت گفت: آتیلا! آتیلا دندان قروچه ای کرد و گفت: هیچ وقت دلیل این اصرارهای مکرر تو رو برای برگشتن به خانوادهای که ازش طرد شدی رو نتونستم هضم کنم! الان وقت این حرف ها نیست پسر. از نظر تو هیچ وقت نبوده! علاقه ای به جر و بحثشون نداشتم. سرم رو به شیشه تکیه دادم و نفسم رو بیرون فوت کردم.

چقدر امشب شب مسخره ایِ؛ فقط شاهد جنگ و دعوا بودم، همین و بس! سرعت ماشین بیشتر شد. آتیلا جوری شمشیر رو از رو بسته بود که من تمایلی رو که به هم صحبتی داشتم هم از دست دادم! بعد از تقریبا ده دقیقه، جلوی بیمارستان خصوصی بودیم که از قضا رئیس بیمارستان یکی از دوستان پدرم بود و قرار بود همینجا هم مشغول به کار بشم. وعده ای که همین رئیس بیمارستان سر میز شام به من و پدرم داده بود! چند لحظه ای به همون شب کشیده شدم؛ شبی که مهمانی مجللی به افتخار شراکت پدرم تو خونه برگزار شده بود.