دانلود رمان آنتریک از سارنا آزادرهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

کثافت چطور تونستی؟! من دختر خوبی بودم…تو گفتی حواست هست..تو..تو منو بدبخت کردی…حالا جواب بابام و چی بدم آشغال. بی توجه به من و گریه هام از روی تخت بلند شد. همونطور با عصبانیت از اتاق بیرون رفت و طولی نکشید که برگشت.

قسمتی از متن رمان آنتریک

آرمین بود که تماس تصویری گرفته بود. تماس و وصل کردم و تا قیافه ی بهت زده و شوکه ی آرمین رو دیدم حواسم جمع شد که با چه وضع افتضاحی جلوی دوربین بودم. هینی کشیدم و فوری گوشی رو روی تخت انداختم. از خجالت داشتم گر میگرفتم. الان باخودش میگه این خودش تنش میخاره. در حال جوییدن لبم بودم که صداش پخش شد. نهال؟! سمت ربدشامبرم رفتم و به هر سختی بود با یه دست پوشیدمش.

دستی که گچ گرفته بودنش زیر بود و مشخص نمیشد. گوشی رو برداشتم و گفتم: بله؟! صداش از حالت نگرانی به بی تفاوتی تغییر پیدا کرد. دستت و ببینم. روی تخت نشستم: نمیبینی لباس تنم نیست؟! گوشه ی لبش بالا رفت. چرا اتفاقا خوب و واضح دیدم. آرمین حوصله چرت و پرت گفتنات و ندارم قطع میکنم. تماس و قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم. به خاطر مسکن های که بهم زده بودند خیلی زود خوابم برد.

با حس اینکه چیزی داره صورتم حرکت می کنه و نفس های داغی که بهم می خورد، چشمام رو باز کردم. اتاق زیادی تاریک بود. اما از بوی عطرش می تونستم بفهمم آرمینه. اما انقدر گیج بودم که بیشتر فکر می کردم توهم زدم یا خواب می بینم. نه انگار جدی جدی خودش بود. چرا اومدی؟! زیر گوشم حرف زد. نباید می اومدم؟! از صدات مشخص بود حالت خوب نیست!