دانلود رمان دختر ماه (دوجلدی) از دختر صورتی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سوین دختری با زندگی به ظاهر معمولی… یک دانشجوی ساده که با گرفتن بورسیه و رفتن به آمریکا با حقایقی روبرو میشه که زندگیش تغییرات بزرگی می کنه و می فهمه که موجود عادی ای نیست و تموم زندگیش دروغ شنیده و حالا…

خلاصه رمان دختر ماه

توو جنگل وایستاده بودیم و منتظر مت و مایا بودیم که بیان… رفته بودن شهر چیزایی که لازم دارن و بخرن… بچه ها مشغول صحبت بودن و من یکم دورتر از اونا نشسته بودم و به گندی که زده بودم فکر می کردم… من بخاطر نیاز خودم یه آدم رو کشتم… اصلا نمی تونستم کنار بیام با این موضوع که الان یه قاتلم… وای خدایا… تو افکار بهم ریخته خودم غرق بودم که حس کردم بوته ها تکون می خورن… با دقت به اون سمت نگاه کردم… اره واقعا تکون می خورد…

بلند شدم و خواستم برم جلو ببینم چیه که اون پیرمرد از پشت بوته ها بیرون اومد… حینی کشیدم و سریع رفتم پیش ساشا وایستادم… ساشا که از کار تعجب کرد برگشت ببینه چی منو وادار به ترسیدن کرده که خودشم با دیدن اون پیرمرد اخم نشست رو پیشونیش و دست منو محکم گرفت… بچه ها بلند شدن و اومدن پشت سر ما وایستادن… با لبخند مرموزی اومد روبروی ما وایستاد و با حالت تمسخر آمیزی به بچه ها گفت، پیرمرد: اوه خیلی وقته ندیدمتون دوستان من. آرزو: ما دوستای تو نیستیم…

پیرمرد: شنیدم آرمان هم اسیر بالدازار شده… چییی مگه آرمان واقعیه… من فکر کردم اون ژاوی احمق یه کاری کرده تا اینا فک کنن دوستی به اسم آرمان داشتن… ساشا: به تو مربوط نیست، چی می خوای اینجا؟ به من نگاه کرد و با لبخند اومد سمتم. پیرمرد: اومدم به شاهزاده عزیزمون تبریک بگم. ساشا: بابت؟؟ پیرمرد قهقهه ترسناکی سر داد و عقب رفت… پیرمرد: بابت فعال کردن نیروی تاریکش.. بعد این حرف غیب شد و دیگه اثری از اون موجود نفرت انگیز نبود… بر گشتم چیزی بگم که دیدم اونا همه با ترس و نگرانی بهم نگاه می کنن…