دانلود رمان آخرین تکشاخ ایرانی از یاسمن فرح زاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

درباره دختریست که با فهمیدن بزرگ ترین راز زندگیش به دنبال برادرش میره درحالی که برادرش اونو نمی شناسه و سعی میکنه اونو بکشه و در بین اتفاقات زیادی میفته دختر داستان اسیر میشه و… دنیایی که در این داستان میخوانید دنیایی جدا از دنیای ما نیست بلکه در دنیای خودمان هست فقط دارای ابعاد شخصیتهای متفاوتی مثل خوناشام ها یا گرگینه ها یاهر موجود ماورایی دیگراند ما با مخلوقاتی سروکار داریم که به انها تبدیل شونده گفته می شود که هرکدوم دارای قدرت خاصی هستن و میتونن تبدیل به موجودی بشن که از اون نژادن…

خلاصه رمان آخرین تکشاخ ایرانی

(عمارت بهمن) بهمن با عصبانیت از جاش بلند شد و امد سمت ما و با صدای نسبتا بلندی تقریبا فریاد زد -یعنی چی که نمی جنگید هاااااان؟ این همه وقت زحمت نکشیدم که الان جلوم در بیاین بگید نمی خواین حد قدرتون مشخص بشه. نگاه همه محافظا رنگ ترس گرفته بود هیچ کدومشون جیک نمیزدن +عمو چرا درک نمی کنین من و مهدی هنوز اماده نیستیم که بجنگیم. -چرا دروغ میگی پسر ۵ ساله هر وقت میام حد قدرتون مشخص کنم همین بازی درمیارید چی مگه براتون کم گذاشتم؟ هاان نکنه این احتشام مختون پر کرده هان؟ مهدی سریع پرید وسط:

این طور نیست بابا احتشام کاری نکرده ما فقط خودمون احساس می کنیم اماده نیستیم. نگاهی به مهدی کردم نگران بود مثل احتشام که گوشه سالن ایستاده بود و بااخم به زمین نگاه می کرد. عمو نگاه پر از خشمشو از مهدی گرفت و رو کرد سمت مربیمون: چطور پسرای من هنوز امادگی لازم پیدا نکردن که حد قدرتشون مشخص بشه تو این پنج سال پس تو چه غلطی کردی؟ مربی که حسابی هول کرده بود با صدای لرزونی گفت: ن…نه به خدا اونا امادن مهدی و ا….امیرحسین بهترین شاگردای من بو…بودن. بهمن نگاهی به ما انداخت گفت: خب پس یکی

این وسط داره دروغ میگه در هرحال دیگه به تو نیازی ندارم اینطوری که مشخص از عهده اموزش پسرام بر نمیای مربی که ترسیده بود گفت: معذرت میخوام ارباب همین الان از اینجا میرم و سمت در خروجی رفت که بهمن با صدای بلندی گفت: صبر کن یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم که از اینجا بری. مربی باترس برگشت سمت عمو‌. عمو با خونسردی بهش نگاه کرد و اروم رفت سمتش: از اونجایی که این همه وقت وظیفتو درست انجام ندادی و نگاهی به من مهدی کرد و ادامه داد: وقت پسرامو تلف کردی باید بهاشو پرداخت کنی، داشتم حرفاشو تحلیل می کردم که…