دانلود رمان آرام از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رمان در مورد دختری به اسمِ آرامِ..که تو سن ۲۲سالگی ازدواج کردِ یه پسر دارِ شاخِ شمشاد و یه شوهر که بی گناه باید تاوان بده.. فقط میگم که من میخوام همراه شما ۴مرحله از زندگیِ آرام رو بگذرونم.. یه مرحله جوونیش که زیاد در موردش حرف نمیزنم ولی وقتی به مرحله بعدیش میرسه یعنی مرحله ۳۴سالگیش به عقب برمیگرد و اتفاقات افتاده رو مرور میکنه یه مرحله میان سالیش که بیشتر در مورد پسرش صحبت میکنه و موضوع جدید و هیجانی که واردِ رمان میشه و یه مرحله پیریش که مرحله میان سالیشو تو مرحله پیری توضیح میدم یعنی یدفعه از ۳۴ سالگیش میره به ۷۴سالگی ولی تو این زمان داره تمام اتفاقات این چند سالِ اخیر رو واسه نوهاش میگه ..میخوام از مشکلات خودشو شوهرشو بچه اشو دوست بچشو دخترشو نوه هاش و الی آخر براتون بگم.. ولی قول میدم که خیلی کشش ندم که اذیت نشید…

خلاصه رمان آرام

صدای داد خانجون اومد: آرااااااااااااام خودمو از روی دیوار تراس به پایین خم کردم:بله خانجون خانجون با دیدنم زد تو صورتش: ذلیل مرده درست وایسا نیوفتی بدبختمون کنی از لحنش خندام گرف با دیدن خندام گُر گرف و جیغ زد: یلداااااااا بیا این چش سفیدو ببر اونور حالا میوفته یه جوو حرف میزد انگار بچه ام با خنده سرجام وایستادم: بیا خانجون انقد جیغ نزن هنجر خوش صدات میگیره مامان با نگرانی از خونه زد بیرون:چی شدت خانجون!! خانجون عصبی گف: به این ذلیل مرده بگو.

هزار بار بهش گفتم اینجوری خودتو وا نده رو دیوار تراس. مامان با اخم گف: تو دوباره آتیش سوزندی مظلوم گفتم: بخدا الکی داد میزنه کاری نکردم خانجون متعجب گف: تو کاری نکردی!!؟؟ با خنده گفتم: نه شما الکی جیغ زدید وگرنه بچه که نیستم بیوفتم. خانجون چشم غره ی بهم رفت و با غیض رفت سمته خونه خاله مامان هم با اخم نگام کرد و رفت تو خونه آروم خندیدم آخرم نگفت چرا صدام کرد…در تراسو بستم با قدمای آرووم از خونه زدم بیرون از ۶ تا پله پایین رفتم به دور ور نگاه کردم.

من عاشق این باغ بودم به سمت چپ رفتم یکم که رفتم رسیدم به خونه خاله یا همون عموم به راهم ادامه دادم که رسیدم به خونه دایی بهزاد همه ی خونه های این باغ جلوشون ۶ تا پله میخورد تا برسی به حیاط یکم جلوتر رفتم اینم خونه عمو امین کلا تو این باغ یکی ما و ۲ تاخاله هام و ۲ تا از عموهامو ۲ تا دایم زندگی میکنیم ~آرام به سمته صدا برگشتم با دیدنه آرشان شوکه شدم آروم گفتم: آرشان لبخند تلخی زد بدون توجه به لبخندش گفتم: ایلیاد!! آرشان:پیش مامانشِ اخمی کردم و از کنارش گذاشتم…