دانلود رمان آرام های عذاب از فرزانه شفیع پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در کوچه پس کوچه های شهر، شایدم مقابل ویترین مغازه ای اسباب بازی فروشی یا در پیاده رو… اری، تعجب نکن. من در کنارت هستم. هر روز بارها ازکنارم میگذری و شاید به تنه ای نیز مهمانم کنی… شب که می شود زیر پنجره ی خانه ات را نگاهی بینداز… از پشت دیوار محکم خنده هایت قلب شکسته ام را ببین… چشمان اشکبارم …

خلاصه رمان آرام های عذاب

صبح که با صدای زندهی طبیعت بیدار شدم احساس بهتری داشتم. انگار تمام بهانه گیری های قلب بی قرارم دیشب با نوازش موهایم پرکشید و مرا در جامه ای بافته شده با الیاف های زرین آرامش فرو برد. کمی ناراحت بودم برای زندگی که از هم پاشیده و زنی که باوقاحت چشم درید در چشمان همسرش و گفت که با عشقش او را ترک می کند و من نمی توانستم هضم کنم چطور یک زن با وجود داشتن همسری که اینطور صادقانه دوستش می دارد خیانت کرده و با کدامین پشتوانه گمان می کند که آن مرد تا آخر عمر به او وفادار می ماند؟!

پنجره را گشوده و نفسی عمیق کشیدم به گنجشک هایی که روی درخت های سیب جامانده از دوستانشان در پشت خانه اواز سرداده بودند لبخند زدم ولب پنجره نشستم گویی صبح امروز زیباتر از روزهای دیگر بود و احساس قشنگی در وجودم قل میزد: اون بالاچیکارمیکنی؟ متعجب به حیاط و بعد به امیر نگاه کردم و مگر الان نباید در مطب می بود؟ لبخند زیبایش را از این فاصله ام چشمان تشنه ام شکار کردند و کمی که از بهت زدگیم کمتر شد آماده شدم و به او پیوستم در الاچیق نشسته و پا روی پا انداخته و با لیوانی آب پرتقال در دست خیره ی

روبرو بود و گاهی هم در میان لذت از طبیعت جرعه ای از نوشیدنی در دستش را هم چاشنیش می کرد. مرا که ایستاده خیره به خود دید، لبخندی یک وری زد و دستش را باز کرد. تنگ آغوشش نشستم و دستش دورم حلقه شد. لیوان را که به لب هایش نزدیک کرد با حسرت چشم دوختم به مایع نارنجی خوش رنگ. قهقه اش کل باغ را فرا گرفت و گنجشک ها را فراری داد. خودم هم خنده ام گرفته بود و اما چه کنم که گیج یار بودم و اعمالم هوشیارانه نبود ان را به لبم چسباند و من هم دستم را روی دستش که حلقه شده بود دور لیوان قرار دادم …