دانلود رمان آرزوهای کال از باده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من همانی ام که هزار بار هم اگر زمین بخورد، دستان کسی را برای بلند شدن نمی گیرد، دست به زانوی خودش می گیرد و بلند می شود. من همانی ام که برای اشک ریختن، دیوار را به شانه ی آدم ها ترجیح می دهد، همان که خودش، خودش را آرام می کند و خودش تکیه گاه و دلگرمیِ خودش می شود. همانی که عادت کرده قوی باشد، حتی وقتی تمام پیکرش از ضربه های مسیرهای سخت، زخمی ست، همانی که می خندد، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست، حتی وقتی حنجره اش از بغض های پنهانی، درد می کند… من همانی ام که آرزوهای بزرگ می کند و برای رسیدن به آرزوهایش، یک تنه تا پای جان، می ایستد و با موانع و سختی ها می جنگد، همانی که با مشکلاتش رفیق است و زخم هایش را دوست دارد… این منم! کسی که از نا امیدی هایش، امید می سازد و از دردهایش، پله… آری این منم دختری رها از زنجیرهای فلزی…

خلاصه رمان آرزوهای کال

بغض داشت، خفگی دمار از گلوی خشک و تلخش در آورده بود، هوایی برای نفس کشیدن در اطراف حس نمی کرد، یغما در زمان گفتن حقایقی عجیب بی ملاحظه بود، عجیب بی رحم بود، عجیب سنگ دل بود: -« انتظار سخته، فراموش کردن هم سخته، اما اینکه ندونی باید فراموش کنی یا منتظر بمونی، از همه سخت‌تره… یه موقعی هست حسرت چیزی رو می‌خوری که ممکنه هیچ‌وقت بدستش نیاری. یه موقعی هم هست حسرت چیزی رو می‌خوری که می دونی توی دستات داریش ولی داری از دستش می دی.

دومی بدتره! من فقط دارم تلاش می کنم این حسرت جاشو بده به یه قوت قلب به یه اطمینان ابدی… هر چی می خوای اسمشو بزار من تصمیمو گرفتم به جنگیدن ادامه می دم من به پیروزی امیدوارم یغما» تلخندی زد: -«سعی کن به دنبال کسی باشی که اونو قشنگترین انتخابت ببینی، نه قشنگ‌ترین اشتباهت» این جدال یک طرفه ی خواستن و ماندن و دیدن در حال غارت تمام جان و روح و روانش بود، با استیصال جواب داد: -«اگه تو بزرگترین اشتباهم باشی.

من این اشتباهام رو دوست دارم. این همون تصمیمیه که خودم در سلامت عقل گرفتم و نتیجش رو هرچی باشه قبول می کنم. و‌غلط بودنش و تبعاتش رو گردن کسی نمیندازم. من یه انسانم و اشتباه می کنم. تا زمانی که بهم اجازه بدی واسه جا پیدا کردن تو قلبت از هیچ فرصتی نمی گذرم . اگرم زمین بخورم، خیالت راحت باز بلند میشم و ادامه می دم. اشتباه‌اگه تویی من دوسش دارم. حتی اگه نامهربونی کنی و حباب شیشه‌ای غرورم رو بشکونی. خم به ابرو نمیارم قسم می خورم یغما» دلش به حال دخترک می سوخت و مادرش را شماتت می کرد…