دانلود رمان آیه های جنون از لیلی سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آرام چشمانم را باز کردم. با چشمان خواب آلود اطرافم را نگاه می کردم، نشسته روی زمین خوابم برده بود! خمیازه ای کشیدم و دستم را میان موهایم بردم، دست راستم را روی تخت گذاشتم و بلند شدم. به سمت در رفتم، چشم های نیمه بازم را به در دوختم و دستگیره در را فشردم، با قدم های بلند به سمت آشپزخانه میرفتم. با قدم های تندم کناره های شلوار نخی گشاد مشکی رنگم تکان میخورد. سردی سرامیک ها حالم را خوب می کرد! مثل خودم بودند! سرد، بی روح!

خلاصه رمان آیه های جنون

نگاهم را از صفحه ی کتاب میگیرم و سریع دستان مشت شدہ ام را به سمت چشمانم می برم. شروع میکنم به مالش دادنِ چشم هایم. این روزها تلاشم برای کنکور بیشتر شدہ، نورا هم مثلِ من سفت و سخت چسبیدہ به درس.احساس میکنم بهترین روزهای زندگی ام را میگذارنم. روز از خواستگاری گذشته حتما بار دوم در کار نخواهد بود! دستانم را پایین می آورم، نگاهی به کتاب ادبیاتم می اندازم و میبندمش. موهای بافت شده ام روی شان می افتند، به پاپیون صورتی ای که بهشان بستم نگاه میکنم و سپس دوبارہ به سمت کمرم هدایتشان می کنم.

از پشت میز بلند می شوم هم زمان با بلند شدنم دامنم تا پایین تر از زانویم سُر میخورد. با ذوق به گل های ریز و درشت دامنم زل میزنم و می چرخم. دامنی با زمینه‌ی شیری، اما گل های صورتی اش باعث می شوند به زور رنگ زمینه اش را ببینی. همراه کت سادہ شیری رنگ که تنها در سر آستین هایش کمی از پارچه ی گل گلی دامن استفاده شدہ. چون هوا سرد شد همراهشان جوراب شلواری مشکی رنگی پوشیدم. به سمت آینه میدوم و برای بار هزارم خودم را با ذوق نگاه می کنم، برای بیرون از خانه دلبری کردن بلد نیستم ولی برای داخل خان چرا چند تقه

به در اتاقم می‌خورد، بدون این که چشم از آینه بگیرم میگویم: بفرمایید دستگیرہ‌ در به سمت پایین کشیده می شود، صورت مادرم را از بین در نیمه باز میبینم. نگاهی به سر تا پایم می اندازد و با تاسف سری تکان می دهد: تو خسته نشدی از صب جلوی اون آینه ای؟! به چشمانش زل میزنم و نچ کشیدہ ای میگویم. در را کامل باز می کند بیا عصرون همش تو این اتاق داری درس میخونی. مثل بچه های حرف گوش کن سرم را کج میکنم: چشم مامانی. همراه مادرم از اتاق خارج می شوم او با قدم های تندتر خودش را به آشپزخانه می‌رساند. پشت سرش وارد…