دانلود رمان به زلالی برکه از سعیده براز با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

عشق یه دختر نویسنده به پسری که اعتیاد به مواد مخدر داره و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟

خلاصه رمان به زلالی برکه

میثم با پیراهن قهوه ای رنگی که پوشیده بود، حسابی خوش تیپ شده بود. جعبه شیرینی را به دستم داد و گفت: چه جالب !!! با هم ست کردیم اونم بدون اطلاع قبلی. اوهوم، بابت شیرینی ممنون. هرچه در توانم بود، داستان ساختم که وانمود کنم این قدر حیاط خانه مان دلنشین است که اکثر مهمانی ها را این جا روی تخت بر گزار می کنیم. پرستار را به عنوان دایی ام معرفی کردم و کلی خدا را شکر کردم که بابت تک فرزند بودن مادرم با میثم صحبت نکرده بودم.

پرستار با میثم رو بوسی کرد و چون صورتش مقابل صورتم بود، متوجه شدم در حال بوییدن میثم است و بر استرسم اضافه شد. عزیز آمد و با فاصله از میثم نشست و احوال پرسی کرد. خوش بختانه میثم اولین بار بود که عزیز را می دید و نمیدانست که عزیز خیلی بیش تر از یک احوال پرسی ساده با مهمانش گرم می گیرد و چون به اعتیادش مشکوک است این گونه سرد برخورد می کند. در حال چیدن سفره ی شام روی تخت بودیم که میثم برای کمک کردن از جا یش بلند شد تا به آشپزخانه بیاید. حسابی هول کرده بودم .

نه… نه شما زحمت نکش، خودم از عهدش بر میام. میدونم میتونی ، ولی میدونی چند بار باید بری و بیایی تا سفره رو بچینی؟ بزار کمکت کنم تا زود تر سفره آماده بشه. چشمم به عزیز افتاد که انگشت اشاره اش را به نشانه تهدید برایم تکان می داد. حسابی دست پاچه شده بودم اما پرستار که اسمش صابر بود برای کمک به من از جایش بلند شد و من توانستم میثم را از کمک کردن منصرف کنم و عزیز هم دیگر برایم با چشم و ابرو خط و نشان نکشید.