دانلود رمان بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

مهتاب؛ با داد رو به بابا گفتم: _نمی خوامممم یبار مجبورم کردین که برم توی اون خاندان دیگه نمیرم. اختیارم با خودمه، با خودم بابا. من دیگه اون دختر هجده ساله نیستم که با زور فرستادیش خونه ی امیرکیان من الان یه زن بیوه ی بیست و یک ساله ام بابا. یه زن بیوه….

خلاصه رمان بیوه برادرم

بابا با ناراحتی نگاهم کرد. اشکم روون شد نفسم بالا نمی اومد این دفعه دیگه نمی ذاشتم مجبورم کنن. من زن اون کمیل عوضی نمیشدم. دیگه دوباره نمی رفتم به یه طناب نمی رفتم تو چاه. مامان دستی به صورتش زد و گفت: _آخه دختر چرا لج کردی بابات که بدت رو نمی خواد. جوونی و خام تو این سن تنها نباشی بهتره. کی بهتر از کمیل می تونه جای امیر کیان رو برات کنه. نمی زاره غم بخوری دخترم. پشتته… خودش هم گفت حاضره مهریه امیرکیان رو اول بده بهت بد دوباره عقدت کنه با مهریه جدید.

وای وای خانواده ام فقط به فکر پول بودن. اصلا براشون مهم نبود که چی توی دل من می گذره. براشون مهم نبود توی زندگی با امیرکیان چی کشیدم. هیچ وقت تو این چهار سال که باهاش زندگی کردم تا همین هفته پیش که گذاشتنش تو خاک نتونستم هیچ حسی بهش داشته باشم. مقصر اینا کی بود همین خانواده ی من که اصلا مهتاب براشون مهم نبود. کلا انگار که من وجود نداشتم. بحث با اینا بی فایده بود. چادرم رو که روی زمین افتاده بود چنگی زدم.

هنوز هفتم شوهرم تموم نشده بودکه باز منو به ریش اون خانواده ی عقده ای ببندن… چادرم رو سرم کردم و نالیدم: _ خوب گوش کنین. _ اون مهتاب ساده دیگه مرد. ایندفعه دیگه نمی ذارم با زندگیم بازی کنین. من مهریه امو می خوام اما نه برای اینکه عقد کمیل بشم، می خوام برای خودم زندگی کنم و از شر همتون خلاص شم. از شر زورگویی هاتون. اینو به اون آقا کمیل برسونین. بهش بگین تو که اهل دل بودی و دلت برای دختر خالت می رفت حالا چی شده که با مرگ امیرکیان از خاطرخواهی دست برداشتی و می خوای بیوه ی برادرت رو بگیری….