دانلود رمان بی تو از فاطمه درخشانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در مورد دختری به نام مهتابه، که با پسری به اسم امیر عباس دوست میشن، امیر عباس چندباری به خواستگاری مهتاب میره، اما هر بار به دلیل شرایط بد مادیش جواب منفی می‌شنوه، تا اینکه شب نامزدی مهتاب با پسر عموش با هم قرار فرار میذارن و فرار میکنن، اما متأسفانه فردای همون روز خانواده ی مهتاب اونا رو پیدا می کنن و مهتاب و عقد پسر عموش میکنن، پسر عمویی که از همون بچگی عاشق مهتاب بوده و اون و بشدت دوست داشته…

خلاصه رمان بی تو

توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای زنگ در بلند شد، از بعد سال تحویل خودمو توی اتاق حبس کردم اصلا حوصله ی هیچ کس و نداشتم و دلم می خواست تا ابد توی اتاقم میموندم اما از شانس من از همون روز اول عیدی خونه‌ی ما رفت آمدها شروع میشد و تا شب دوازدهم هم ادامه داشت و بدا به حال من که امسال با این حال داغون باید مهمون داری هم می کردم و ترحم های بقیه هم در مورد منفی شدن جواب آزمایش خونم تحمل می کردم. مامان اومد توی اتاق و با ناراحتی گفت: – الان وقت خوابه؟ یعنی فکر می کرد من با این حال می تونستم بخوابم؟

چند شبی بود که خواب از من گریزون بود و من تا خود صبح برای پر پر شدن ارزوهام عزاداری می کردم. دستی رو چشم هام کشیدم و با صدای گرفته ام گفتم: کارم داری؟ _پاشو بیا بیرون مهمون داریم من با این پای علیلم نمی تونم پذیرایی کنم. بی حوصله پرسیدم: کی اومده؟ – خانواده ی خدا بیامرز عمو حسنت. اخم هامو توی هم کردم و گفتم: سال تحویل شد که اینا پا شدن اومدن اینجا؟ دستشو گرفت جلوی دماغش و با حرص گفت: هیس می شنون! زیر لب بدرکی گفتم و منتظر موندم از اتاق بره بیرون، وقتی تعللش رو دیدم گفتم: تو برو منم میام.

فقط همین اول سالی دیدن قیافه‌ نحس سیاوش روکم داشتم تا کلکسیون بدبیاری هام تکمیل بشه به زور از جام بلند شدم و رفتم جلوی آیینه، نگاهی به خودم کردم و تازه یادم افتاد که من حتى موقع نشستن سر سفره نه لباسمو عوض کرده بودم و نه حتی موهامو شونه زده بودم نگاهی به موهای پیچ خورده ام کردم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم و مثل دیوونه ها شروع کردم به خندیدن اونقدر که تهش رسید به گریه های از اعماق قلبم، چون دستم جلوی دهنم بود صدای ضجه هام بیرون نمی رفت و من با خیال راحت تری هر چی که توی دلم بود رو خالی می کردم…