دانلود رمان در انتهای کوهستان سرد از معصومه مولایاری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

روایتگر‌ زندگی چند شخصیت هست، به تحریر در آورده شده است. آن ها عاشق علوم غریبه هستند و برای آموزش این علم نزد جادوگری که داخل یک روستا ساکن هست می‌روند. شروع داستان از جایی هست که ودیان و دوستش برای پیدا کردن گل ارغوان وحشی وارد یک جنگل می‌شوند و وقتی باز می‌ گردند. با جنازه استاد رحیم روبرو می‌شوند.

خلاصه رمان در انتهای کوهستان سرد

وارد کوچه شدند. پرچم ها را که دیدند دوباره یاد روز تشیع جنازه افتادند. دیگر روستا برایشان صفایی نداشت. انگار خاک مرده را روی تمام روستا پاشیده بودند اما ودیان با این حال آنجا را از تهران بیشتر دوست داشت. هر چه با خود کلنجار می رفت تا زهرا خانم را قبول کند برایش سخت تر میشد. ماشین متوقف شد و سحر مثل همیشه با غرغر از خستگی پیاده شد. سهند صندوق عقب را زد و نگاهی مرموز به درخت گردوی همسایه انداخت و گفت: سری قبل که از دماغم در اومد خدا این بار رو به خیر بگذرونه. ودیان و سمیرا هم پیاده شدند.

هوای روستا از تهران خیلی سردتر بود اما با این حال نفس کشیدن راحت تر بود. پاک و زیبا ودیان سرش را چرخاند و تنش لرزید دوباره آن سایه مرموز را دید. سمیرا به سمت در رفت و کلید را داخل قفل چرخاند و کیفش را انداخت داخل و به سمت سهند رفت چقدر در کنار هم شاد و خوشحال بودند سهند از شاخه درخت آویزان شده بود و گردوهای چروکیده را میگند و به دست سمیرا می داد شهلا خانم چادر به سر از در خانه نباتی رنگ خود خارج شد و با ذوق به سمتشان رفت و گفت:سلام سهندجان بذار برات چهارپایه بیارم مادر. سهند با

خجالت و لبخند رویش را پایین گرفت و گفت: شرمنده به خدا، بوی گردو کل کوچه رو پر کرده و ما رو بی اختیار… _این چه حرفیه پسرم نوش جانتون میگم امیرعلی براتون بچینه خیلی خوش اومدید. سمیراجان دخترم خدا پدر و عمه مهربونت رو بیامرزه غم آخرتون باشه. ودیان و سحر هم با او احوالپرسی کردند. شهلا خانم رو به ودیان گفت: دخترم حاج آقا سعیدی چند بار سراغت رو از من گرفته یه سر بهش بزن راستی دوبار هم پلیس اومده بود. ودیان با ملایمت و مهربانی دستش را لمس کرد و گفت: ممنون شهلا خانم، چشم. یه سر به ایشون میزنم …