دانلود رمان زهرچشم از یگانه نعمتی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ماهک دختری آزاد و بی‌پروا که به خاطر یک سوءتفاهم مجبور می‌شود با سید علی، پسر مستبد و متعصب حاج محمد که یه محل به اسمش قسم می‌خورن عقد کنه …

خلاصه رمان زهرچشم

وقتی به کلاس می‌رسم استاد با نهایت احترام، بخاطر دیر کردنم عذرم را می‌خواهد و من بلاتکلیف روی همان نیمکتی که با رها نشسته بودیم منتظر اتمام کلاسی می‌شوم. که حضور نداشتم انگار انتظارم ساعت ها طول می‌کشد اما بالاخره تمام می‌شود و رها همراه با کوله‌ی مشکی رنگ من و خودش، با قدم های آرام سمتم می‌آید. از روی نیمکت بلند می‌شوم و حس و حال نصیحت‌های رها را ندارم وقتی دست سمتش دراز کرده و اشاره می‌کنم کوله ام را تحویل دهد. _اگه یکم قیافه مظلوم به خودت می‌گرفتی و اصرار

می‌کردی استاد ولایتی نرم میشد.بدون حرف هردو بند کوله را روی شانه هایم می‌اندازم و دست به جیب از کنار رها عبور می‌کنم. _بیخیال رها.. خودش را به من می‌رساند: کجا میری؟ علی قراره بیاد دنبالم اگه خونه میری می‌رسونیمت. شنیدن اسمش هم می‌تواند مرا از تصمیمی که دارم بازدارد و همه چیز می‌توانست صبر کند جز این موقعیتی که برای روبرویی با اویی که چند روزی میشد ندیده بودمش و انگار ناپدید شده بود پیش آمده بود. قدم هایم دیگر سرعت و قدرت قبل را ندارند و یاد آخرین دیدارمان توی همین

محوطه می‌افتم. یاد روزی که رازم برایش فاش شده بود و این خیلی ترسناک بود فاش شدن راز فروپاشی عماد و عامر استوار برای رفیق فابشان ترسناک بود. لبم را تر می‌کنم و نگاه سمت رها می‌چرخانم. -یه چیزی… برای جلب توجه بیشترش کمی مکث میکنم و او روی پاهایش جابه جا می‌شود. _در مورد من حرفی زده؟! چشم باریک می‌کند و متعجب می‌پرسد: کی؟! علی؟! نقش بازی کردن را بلد بودم اما حالا نمی‌دانم چرا دست و پایم را گم کرده ام رها کسی بود که از تاریک ترین لحظه هایم برایش گفته بودم؛ اما دلم …