دانلود رمان سجده صبر از مشکات با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

این داستان در مورد زندگی دو انسانه، فاطمه و سهیل، یکی سجاده نشین و دیگری باز، این دو به شدت عاشق همند، با هم ازدواج کردند و با وجود تفاوت دید و رفتارشون تلاش می کنند که زندگی عاشقانشون رو حفظ کنند، اما این کار خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو می کردند، خیلی تلاش می کنند، اما این که به نتیجه می رسند یا نه… آیا صبرشون می تونه عشقشون رو حفظ کنه؟ آیا عشق ارزش این همه سختی کشیدن رو داره ؟….

خلاصه رمان سجده صبر

بعد از رفتن فاطمه و بچه ها سهیل بدجوری توی فکر رفت، نمی دونست چیکار کنه، نمی خواست فاطمه رو از دست بده، نمی تونست با نفس خودش مقابله کنه، گیج بود، دلش آرامش می خواست، گوشیشو برداشت و توی لیست تلفنش نگاهی کرد، چشمش افتاد به شماره سوسن، شماره رو گرفت و بدون هیچ حرف اضافه ای گفت: امشب میام اونجا، و تلفنو قطع کرد… شب فاطمه به خونه مادرش رسید بعد از در آغوش کشیدن این موجود دوست داشتنی، به اتاق دوران مجردیش پناه برد، مادر که از چهره دخترش فهمیده بود توی دلش غوغاییه گذاشت راحت باشه، بچه ها رو سرگرم کرد تا مزاحم فاطمه نشن،

فاطمه توی اتاقش رفت سجاده نمازش رو پهن کرد و رو به قبله شروع کرد به نماز خواندن و راز و نیاز کردن همزمان درطرف دیگه شهر سهیل بود که در آغوش حرام دنبال آرامش می گشت، بدون حرف، بدون حتی شوری، فقط برای به دست آوردن یک آرامش واحی زن بد کاره ای رو سخت در آغوش می کشید… مادر فاطمه هر روز نگران تر میشد، وقتی به صورت دخترش نگاه می کرد غم عمیقی رو می دید اما نمی تونست ازش چیزی بپرسه، دخترش رو خوب می شناخت و می دونست پرسیدن، در صورتی که خودش نخواد بگه فایده ای نداره، از طرفی توی این مدتی که فاطمه و بچه اش اومده بودن به

خونش سهیل هیچ زنگی نزده بودپس کاملا مطمئن بود که میون این دو تا شکر آب شده، زن بی تجربه ای نبود که با این اتفاق فکرهای ناجور بکنه، اما هول و ولایی توی دلش به پا شده بود، به عکس دخترش ساجده که با ربانی سیاه روی طاقچه اتاق خودنمایی می کرد نگاهی کرد، اون تجربه تلخ گذشته رو به خاطر آورد، می ترسید از تکرار اون حوادث، خیلی با خودش یکی به دو کرد تا با فاطمه حرف بزنه اما فاطمه بدجور تو خودش بود، همیشه لبخند میزد امااز پس لبخندش میشد فهمید که فکرش در حال کنکاش و کلنجاره، مادر طاقت نیاورد و یک روز صبح که علی و ریحانه توی حیاط پر درخت خونه مشغول بازی بودند…