دانلود رمان شهر گناه از ستاره شجاعی مهر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

بوی خون میومد. نگاه ترسیدم رو چرخوندم به دور و برم. چشمای اونم ترسیده بود. عرق از روی پیشونیش سر خورد اشک های جمع شده توی مردمک های سیاهش دلمو لرزوند. اولین بار بود اشکش رو می دیدم. یکم خودم رو کشیدم عقب نفسم بالا نمیومد… نفسش بالا نمیومد. تو شوک وحشتناکی دست و پا می زدم. زیر گلوم می سوخت. جای فشار ناخناش روی قفسه ی سینم درد می کرد. دستای اونم خاکی بود… خونی بود.

خلاصه رمان شهر گناه

از پوپک شنیده بود طراح فرش است و می خواهد با
عمویش همکاری کند. از آن روز که سر کوچه پیاده اش کرد و او را دید که پشت جنازه ی دایی اش اشک میریخت، نتوانست چشمان سیاه و گیرایش را فراموش کند. در هر ساعت از شبانه روز با یاداوری رونا تنها زیر لب نجوا می کرد دختر چشم درشت اما سایه ی سنگین پوپک و نامش که سالها بر روی شانه هر فکرهایش سنگینی میکرد به ذهنش تلنگر میزد که هـر فکر اضافه ای درباره ی دختر دیگری برای او ممنوع است.

تقریبا تمام فامیل برای عقد او و پوپک عجله داشتند. تنها
خودش بود که هربار درگیری های شرکت و کار زیاد را بهانه می کرد تا این عقد کمی دیرتر برگزار شود. انگار در تمام این سال ها وقتی حرفی از پوپک می شد، رویای ازدواجش با او را خیلی دور تصور می کرد. حالا که قدم به قدم به روزی که همه ی دوست و آشنا منتظرش بودند می رسید تازه پی به تردیدش برده بود و حس می کرد پوپک دختری نیست که بتواند به چشم همسر آینده به او نگاه کند.

پوپک همیشه دختر عمویش بود و جایگاهش از آن چیزی که باید بالاتر نمی رفت. دوستش داشت خاطرش عزیز بود و برایش بهترین ها را می خواست اما عشق… هرچه با خودش کلنجار می رفت بیشتر مطمئن می شد احساساتش به پوپک هر چیزی می تواند باشد، جز عشق. نه آنقدر که برای پوپک بتواند از خودگذشتگی کند. نه جوری که وقتی پوپک چند روزی به او زنگ هم نزد دلتنگی امانش را ببرد و طاقتش از کف برود.