دانلود رمان شوماخر از مسیحه زادخو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان از جایی آغاز می شود که دست ها سخن می گویند چشم ها عشق می ورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم قصه آغاز میشود. از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی ….شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد.

خلاصه رمان شوماخر

اوا قربونتون برم. خاله چی شده؟ چه اتفاقی افتاده فرهاد دست دوتا بچه هاشو گرفت کشید و گفت: دخترتون میخواست بچه ها رو بکشه. مامان با گریه در حالی که سعی میکرد طناز رو بلند کنه گفت: اخه مرد چی شده چه اتفاقی افتاده این کارا چیه این حرفا چیه میزنی ؟ فرهاد از چی حرف میزنی. فرهاد عصبانی و با فریاد گفت: اسرار دیگه نمیتونم دختر دیوونتونو تحمل کنم میخواست بچه هامو بکشه. دخترتون دیوونه شده چند روزه روانی شده…

طناز یه دفه به دست و پای فرهاد افتاده بود. فرهاد با بی رحمی اونو هل داد و بچه ها رو تو ماشین پرایدش میبرد و گفت: دخترتونو خودتون تحویل بگیرین من دیگه از پسش بر نمیام. مادر به زور طناز و بلند کرد و با جیغ و گریه گفت:
فرهاد تو رو خدا ولم نکن فرهاد بمون پیشم بمون میخوام برگردم خونه گریه میکرد، زجه ها میزد، با دیدنش تو اون وضعیت دلم داغون میشد. فرهاد بچه هارو داخل ماشین گذاشت و عصبانی در رو کوبید و گفت: تو حالت خوب نیست…

تو مریضی دیوونه ای، دیوونه بچه هام امنیت جانی ندارن.
مامانم به سختی طناز رو گرفته بود که دنبال شون نره. جیغ میزد و گریه می کرد. مامانم هم پایه پاش گریه می کرد بس کن… با عصبانیت سمت ماشین فرهاد که هنوز حرکت نکرده بود رفتم. شیشه رو پاین داده بود با عصبانیت شیشه رو با دو دستم گرفتم و گفتم: از چی حرف میزنی چه اتفاقی افتاده؟ بچه هاش همین طوری گریه میکردن. هنوز از سکوت فرهاد عصبی بودم، اونم همین طور عصبی بود، چه مرگشه با خشم گفتم: لا اله الا الله چرا حرف نمیزنی؟