دانلود رمان فراموشی زیبا از جیمی مک گوایر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ترنتون مدوکس پادشاه دانشگاه ایالتی شرقی بود و قبل از آونکه حتی از دبیرستان هم فارغ التحصیل بشه ، با زنای دانشگاهی قرار میزاشت. دوستاش می خواستن جای او باشن، و زنا می خواستن اونو رام کنن ، اما بعد از یه سانحه غم انگیز دنیاش وارونه شد، ترنتون از دانشکده بیرون آمده بود تا با احساس گناه خردکننده‌اش، دست و پنجه نرم کنه. هجده ماه بعد، ترنتون با پدر بیوه‌اش زندگی می کنه و تمام وقت توی یه سالن خالکوبی محلی کار می کنه تا توی پرداخت صورتحساب‌ها کمک کنه. درست وقتی که فکر می کنه زندگی اش به حالت عادی برگشته، متوجه میشه که…

خلاصه رمان فراموشی زیبا

بلند شدم و اجازه دادم پاهام از کنار تخت آویزون بشن. تمام آخر هفته رو تو مرخصی بودم ، چیزی که اتفاق نمی افتاد از اونجایی که آخر هفته قبل بخاطر دیدن تی.جی مرخصی گرفته بودم … و اون همه چی رو کنسل کرد. از اون موقع تمام آپارتمان رو تمیز کردم تا زمانی که انگشت هام کرخت بشن وبعد تمام لباس های خودم و رگان رو شستم، خشک کردم و تا زدم.هرچند که اینبارو قرار نبود همش با غم و غصه تو آپارتمان بچرخم. به اون سمت دیوار که عکس برادرهام و من، کنار عکس پدر و مادرم و تعدادی طرح که توی دبیرستان کشیده بودم نگاه کردم. چهارچوب مشکی عکس ها در تضاد کامل با رنگ

سفید دیوارهای آپارتمان بود. سعی کرده با پولی که هر روزه می گرفتم یک ست پرده بخرم و به ظاهر خونه روح و زندگی ببخشم. پدر و مادر رگان بهش یدونه کارت هدیه برای کریسمس داده بودن و ما الان با اون یه ست غذاخوری زیبا، و یه میز قهوه خوری سنتی به رنگ ماهگونی داشتیم. ولی هنوز هم آپارتمان بیشتر شبیه جایی دیده میشد که انگار تازه اسباب کشی کرده باشن با اینکه داشت نزدیک سه سال میشد که اینجا زندگی می کردم و رگان بیشتر از یکسال. اینجا بهترین ملک توی شهر نبود ولی حداقل همسایه هامون بیشتر خانواده های جوان و افراد مجرد حرفه ای بودن تا بچه های کالجی پر

سروصدا و نفرت انگیز و باندازه کافی از دانشکده دور بود که مجبور نباشیم با ترافیک روزانه درگیر بشیم. چیز زیادی نبود ولی برامون خونه بود. موبایلم ویبره زد. چشم غره رفتم چون فکر کردم دوباره ترنتون هست. خم شدم تا صفحه نمایشگر رو ببینم. تی.جی بود.  _دلم برات تنگ شده. بجای کاری که الان دارم انجام میدم باید کنار هم می بودیم. کمی نمی تونه الان حرف بزنه. اون گیجه. بعد از صدای بیپ بیپ پیام بذارید. -دیشب رفته بودی بیرون؟ _انتظار داشتی بمونم خونه و تا وقتی خوابم ببره گریه کنم؟ _خوبه، الان دیگه حس بدی ندارم.  _نه ، همونجور حس بدی داشته باش، اونجوری بهتره…