دانلود رمان مهراز من از فائزه_س با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در پس زمینه‌‌ی هر رفتار و فکرش پر از ندانستن‌‌ها و نخواستن‌‌ها بود. از یک جایی مجبور شد بداند و بتواند، مهرازش آمد بر ویرانه‌‌های نمیدانم‌‌ها و نمیخواهم‌‌هایش سازه‌‌ی جدیدی را بنا کرد. حضور گاه و بی‌‌گاه یکی زلزله‌‌ای به پا کرد اما او نه تنها آوار نشد بلکه خود را محکم‌‌تر از پیش ساخت…تیام دختری است که گم شده در سرزمین بایر درونی خودش! و آراد پسری است که برای پیشرفت هرچه بیشتر خود برنامه دارد و تلاش می کند! برای صعودِ آراد به قله موفقیت حضور تیام لازم است! تیام در مسیر یافتن خودش گام برمی‌‌دارد و غافل ازینکه روزی به کسی دل می‌‌بازد…

خلاصه رمان مهراز من

از حمام کوچک بخار گرفته خارج شدم که لرزی بر تنم نشست. به سرعت سمت اتاق دویدم. روی زمین نشستم و در حینی که کوله ام را باز میکردم برنامه امروز رو برای خودم مرور میکردم. کلاس ساعت ۸ رو میرم و زودتر میزنم بیرون که به اون آدرس برسم و بعد کالس بعدی … آنقدر تیارا وسایل را به زور چپانده بود که چند دست هودی ام حسابی مچاله بود و چروک. البته برایم اهمیتی نداشت! آنها را روی تخت گذاشتم و شلوار گت دار کتان را از کمد بیرون کشیدم و پا کردم. در کوله ای کوچکتر کتاب و جزوه ها رو جا دادم.

آماده که شدم کلاه طوسی نایک رو روی سر گذاشتم و کلاه هودی را رویش انداختم و راهی دانشگاه شدم. از ورودی اقایان عبور کردم و به سمت دانشکده زبان ها و ادبیات خارجی رفتم. مثل همیشه از در عقبِ کلاس وارد شدم و روی نزدیکترین صندلی نشستم، با اختلاف چند ردیف با بقیه دانشجوها! هیچکس با من کاری نداشت، حتی اساتید هم نگاهی به من نمی انداختند. مگر بعد از اعلام نمرات! گاهی میپرسیدند.

تیام مجد کیه؟ و با اشاره بچه ها به سمتم! لبخند از چهرهاشان میرفت. واضح بود، تمایلی نداشتند نمره تاپ کلاس از آن من باشد. استاد کیهان وارد کلاس شد، تنها استادی که نمیدانم چطور از دو رشته ای بودنم مطلع شد و پیشنهاد کار کردن برای خودش را به من داد. مجد بیا … از جا برخاستم، همه دانشجویان رو با پیشوند خانم یا آقا صدا میزد اما من را فقط مجد خالی. فلش رو دستم داد و گفت: حجمش زیاد بود ایمیل نشد. براورد زمانی کن و خبرش رو بده.