دانلود رمان پسرحاجی از پریا قاسمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی می شود و راهی جز ریاکاری را نمی تواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته وارد سیاه چاله ای از مشکلات می شود و…

خلاصه رمان پسرحاجی

وِلوم آهنگ را زیاد کرد و همانگونه که با چشمانی برق زده آدامس نعنایی اش را مى جوید، نگاهش به دختر مو طلایی کنار پیاده رو افتاد. سوتی زد و با یک تک بوق کنار پایش ترمز کرد. با خونسردى شیشه ماشین را پایین کشید و چشمان درخشانش را به لنز های آبی رنگ دوخت. _در خدمت باشیم بانو؟ دختر پشت چشمی نازک کرد که باعث شد مژه های کاشته شده اش توجه هر بیننده ای را جلب کند. در حالی که تاره ای از طلایی های پریشانش را کنار مى زد به سمت پنجره خم شد.

لبان سرخش را با ناز به حرکت در اورد. _اونوقت چرا؟ تک خنده اى مردانه زد و با ژست مغرورانه اش جدی سر تا پای او را برنداز کرد که چگونه با آن تیشرت مشکى جذب و مانتوى جلو باز تمام زنانه هایش را در معرض دید گذاشته بود. _نیتم خیره بانو. دختر ابروان پهنش را بالا فرستاد و با لبخند دندان نمایی سوار ماشین شد و همانگونه که به نیم رخ او خیره شده بود با همان لبخند با عشوه و صدای نازک کرده اش گفت: _آدم های خیّری مثل تو کم پیدا میشن…

پرستو هستم و شما؟ به سمت او چرخید و چشمکى تحویلش داد. _منم شاهین؛ مواظب باش شکار نشى پرستوى طلایی. پرستو قهقه ای با ناز به سر داد و ارام با کف دستش ضربه ای به شانه ى شاهین زد که باعث شد شاهین هم مثل او به خنده بیوفتد. _حالا مقصد شکارچى ما کجا هست که همینطور مستقیم داره میرونه؟ شاهین بیخیال لبش را پایین کشید و با لبخند مرموزی گفت: _دِ نه دیگه الان قاعده عوض شده پرستو ها زدن تو کار شکار… خب خانم شکارچى این طعمه حقیر رو به آشیونتون مى برید؟…