دانلود رمان چیزی زیبا از جیمی مک گوایر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آمریکا میسون , یک دانشجوی گستاخ مقطع کارشناسی در دانشگاه ایالت شرقی , گرفتار عشق یه مددوکش شده‌است – شپلی مددوکس. برخلاف پسر عمویش, شپلی بیشتر یک عاشق است تا یک مبارز, ولی یک سفر جاده ای به منزل والدینش در ویچیتای کانزاس, می‌تواند به معنای رفتن به مرحلهٔ بعدی باشد یا پایان همه چیز.

خلاصه رمان چیزی زیبا

عقب رفتم و با دستم آمریکا رو گرفتم و به بیرون اتاق بردمش , به پایین سالن , و از پله های اتاق نشیمن پایین بردم. والدینم اونجا با هم دیگه روی مبل دونفره مخصوصشون, درحالی که دست همو گرفته بودن , نشسته بودن. این مبل , اولین وسیله ای بود که باهم خریده بودن و حاضر نبودن دست از سرش بردارن. بقیه خونه از طرح های روستایی مدرن و چرم های امروزی پر بود. ولی اونا بیشتر وقتشون رو به طبقه پایین تر از سالنی که اتاقم انتهاش بود. روی پارچه گلدار آبی خارش آور مبل مخصوصشون, می گذروندن. – ” ما قراره واسه یه ماموریت بریم بیرون مامان. تا وقت شام بر می گردیم .”…

مامان پرسید: ۔ ” کجا می خواین برین؟ ” من و آمریکا نگاهی رد و بدل کردیم. آمریکا گفت : – “ابی زنگ زد. می خواست ما یه کم وقت دیگه کنار آپارتمان باشیم. ” اون و ابی توی فی البداهه گفتن , نیمی از حقیقت , واقعاً ماهر بودن. به نظرم ابی, بعد از این که به ویچیتا نقل مکان کرده. خیلی خوب اینا رو به آمریکا درس داده. اونا وقتی با زیر سن قانونی, سفرشون رو به وگاس شروع کردن , مجبور بودن کارهای دزدکی زیادی انجام بدن, این طوری ابی تونست قمار کنه و بدهی بابای بازنده اش رو بده. بابا یه کم روی مبلش جلو اومد: ” فکر می کنی بتونی یه دقیقه صبر کنی؟ لازمه که چند تا سوال ازت بپرسیم.

” آمریکا گفت: – ” باید برم کیف پولم رو بردارم. ” و خیلی با ظرافت خودشو کنار کشید. مامان لبخند زد ولی من اخم هامو تو هم کشیدم: – ” راجب چی می خواین بپرسین؟ ” بابا در حالی که روی قهوه ای دسته کنار صندلیشون دست می کشید. گفت: – ” بشین رو صندلی , مامان گفت : ” از این دختر خوشم میاد. واقعاً ازش خوشم میاد. اون با اعتماد به نفس و قویه , و به روش خودش هم , عاشق توئه. ” گفتم: ” خیلی امیدوارم این طور باشه. ” مامان با یه لبخند آشنا رو صورتش گفت: ” هست. ” شروع کردم: ” خب… چی رو لازم بود بهم بگین که جلوی اون نمی تونستین بگین؟ ” والدینم بهم نگاهی کردن…