دانلود رمان یک تبسم از مامیچکا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

منصور و شیرین زندگی جالبی ندارند. پر از کشمکش و سردی، تنها دلخوشی شیرین دخترشان شادی است و تنها ریسمانی که اون را در این زندگی نگه داشته است ولی برای منصور اینطور نیست، بالاخره تصمیم به جدایی می گیرند ولی چیزها انطور که شیرین می خواهد پیش نمی رود…

خلاصه رمان یک تبسم

به خودم در آیینه نگاه کردم. به این می گفت آرایش مهمانی؟ کجایش زیاد بود؟ حتی ریمل هم نزده بودم به چشمانم حساسیت میداد و بعدا پدرم را در می آورد. دوباره از مامان پرسیدم: این کجاش زیاده؟ مامان با بی اعتنایی خاصی گفت: همینجوری می گم… میگن تازگی ها گشت های ارشاد زیاد شده… هاجر خانم می گفت سر خیابون دوتا دختر رو سر یه خرده مویی که از روسریشون بیرون اومده بود سوار ماشین کردن و بردن. شالم را دوباره روی سرم مرتب کردم و گفتم: خوب مادر من اونا رو ندیدی بدونی چطوری بودن.

در ضمن موهای من که بیرون نیست آرایش زیاد هم ندارم. با یه بچه که منو نمی گیرن. مامان نفسش را بیرون داد و گفت: واسه خودت میگم مادر. لبخندی به او زدم و گفتم: نگران نباش مامان. صدای بلند شادی اومد که بی تابانه می گفت: مامان بیا دیگه، گفتم: “اومد مامان جون.” برای آخرین بار به خودم تو آیینه نگاه کردم و صورت نگران مامان را دیدم برای اینکه خیالش راحت بشود. دستمال کاغذی را برداشتم و روی لبهایم کشیدم. به سمت مامان برگشتم و گفتم: خیالتون راحت شد؟

مامان لبخندی زد و جلو آمد و دم گوشم گفت: قربونت برم .. از گرگ های بیرون می ترسم. چیزی نگفتم. گرگهای بیرون. اینطوری مرا تشبیه به بره ای می کرد که همیشه در معرض حمله قرار داشتم. شاید پر بیراه هم نمیگفت. من که برای انجام هر  کاری محتاج و وابسته به دیگران بودم شاید حق داشت اینطور فکر کند. صدای جیغ شادی بلند شد: مامان… خسته شدمممم… بیا. کاپشن سرمه ای و کلاه و شالگردن آبی شادی و کیف خودم را برداشتم و به نشیمن رفتم. به شادی که جلوی در ایستاده بود گفتم: مامان جون چرا جیغ می کشی؟