دانلود رمان آتش جان از زهرا مرادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری به اسم هستیِ که به دلایلی یه مدتی رو میاد تهران خونه پدر نامادریش زندگی می کنه و درگیر یه سری مسائل مثل اعتیاد و اینا میشه. و از طرفی او و سپهر که برادر نامادریشه کم‌کم عاشق هم میشن و چون قراره هستی رو به پسرعموش شوهر بدن، اوونا مخفیانه صیغه میکنن تا خانواده‌ها رو توی عمل انجام شده قرار بدن.بعد یه مدت سر یه جریان که به هستی مربوطه، سپهر به کما میره و بعد یکسال که به هوش میاد میبینه که هستی شوهر کرده و ادامه‌ی ماجرا…

خلاصه رمان آتش جان

نگاهم را از سفره‌ی عقدی که هنوز هم نمی‌دانم چه شکلی است، می‌گیرم و به دسته گل نباتی رنگ روی پاهایم، چشم می‌دوزم و دسته‌اش را در دست لرزانم می‌فشارم. سنگینی نگاه پیمان، و اندوه چشمانش را با همه‌ی وجود حس می‌کنم و تلخی نگاهش، کامم را تلخ‌تر از آنی که هست می‌کند. سالن در سکوت فرو می‌رود، مامان، گل را برمی‌دارد و به جایش قرآن را در دستانم می‌گذارد. عاقد شروع می‌کند و صدایش، تیری می‌شود و بر قلبم می‌نشیند. – بسم الله الرحمن الرحیم…

“خدایا نمی‌خوای یه کاری بکنی؟” – سرکار خانم هستی صارمی، فرزند همایون… خرابه‌های باقی مانده از دلم، فرو می‌ریزند و همه‌ی وجودم می‌لرزد. “خدایا همه چی داره تموم میشه! ” – آیا وکیلم شما را به عقد دائم آقای پیمان صارمی… “اگه مادرجون به همه بگه؛ فردا چه آشوبی به پا میشه؟” عمه حمیرا چیزی می‌گوید و صدای کل کشیدن و جیغ و دست، به گوش می‌رسد. “اصلا کاش مادرجون بگه، بهتر!” عاقد دوباره شروع می‌کند. “ولی چرا تا الان نگفته؟

من می‌خوام جلوی عقد گرفته بشه، اگه بعدا بگه که…” با صدای دوباره‌ی جیغ و دست، به خودم می‌آیم. کلافه چشمانم را می‌بندم و قبل از اینکه عاقد شروع کند، با تصمیمی ناگهانی از جا برمی‌خیزم. “اصلا خودم میگم! من یه زن شوهردارم، پس نباید تن به این ازدواج بدم!” بی‌توجه به نگاه‌های متعجب جمع و چهره‌ی درهم بابابزرگ، به مامان و بابا که کنارم ایستاده‌اند، رو می‌کنم و آرام و لرزان به حرف می‌آیم. – مامان، بابا؛ میشه یه لحظه بریم بالا؟ کارتون دارم. مامان شوکه نگاهم می‌کند و بابا، عصبی نفسش را بیرون می‌دهد…