دانلود رمان قاتل سریالی (جلد اول) lavender با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ما قاتلیم ، قاتل احساس و قاتل قلب های شکسته و تنها. ما قاتلیم، قاتل روح و روان. قاتل مهربانی های بی منت. ما قاتلیم و شاید خودمان را هم بکشیم. ما قاتل انسان های بی گناهیم و قاتل عشق های خدایی و مادر نفرت ها. ما شاید نتوانیم همیشه زنده بمانیم اما بهتر است طوری زندگی کنیم که هر کس یادمان افتاد اشکی بریزد یا حداقل بگوید خدایش بیامرزد! قتل همیشه به خون ریختن نیست. داستان ما داستان قاتلیه که با احساسش میکشه، شاید بعدا پشیمون بشه، اما الآن دلش میخواد بکشه و داستان دو پلیس مهربون مثل همه ی پلیس های دنیا. همون پلیس هایی که شب ها که ما می خوابیم بیدارند و بعد از خدا مراقب ما هستند.

خلاصه رمان قاتل سریالی

صدای جیغ های گوشخراشی مخلوط با صدای گریه ی خانم ها از خونه میومد! چراغ گردان قرمز و آبی ماشین پلیس هم توی کوچه نور افکنی می کرد! از تاکسی پریدم بیرون و دویدم تو کوچه… ماهانو دیدم که حیرون و کلافه دم در ایستاده بود. با دیدنم اون هم به طرفم دوید و وقتی بهم رسیدیم به سرعت به طرف خونه رفتیم. ماهان با پرخاش گفت: معلومه کدوم گوری هستی؟ اون بی سیم لامصبت کجا بود؟ مثلا تو سرگردی؟ نفس زنان پرسیدم: چه خبره ماهان؟ حالا دیگه وارد حیاط شده بودیم. حیاطی که دو طرفش با فانوس های پایه بلند روشن شده بود و یه فرش قرمز وسطش

پهن بود. حیف اینهمه تجهیزات! جلوی در ورودی رسیده بودیم و صدای جیغ و گریه بلندتر به گوش می رسید. رفتیم داخل و همزمان با ورودمون برانکاردی که معلوم بود جنازه روشه و با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود وکمی هم از پارچه خونی بود، از جلومون رد شد! رو به ماهان که غمگین به ضجه مویه ی خانم ها نگاه می کرد گفتم: بدو برو بگو جنازه رو نبرن! قبلش من باید ببینمش! ماهان مغموم سر تکون داد و رفت. منم سالن رو از نظر گذروندم. روی مبل ها یه سری خانم با آرایش و لباس مجلسی نشسته بودن و گریه کنان یه خانم دیگه رو که خیلی بیتابی می کرد دلداری می دادن.

به نظر میومد مادر عروس باشه! کمی اونطرف تر یه پسر با کت و شلوار و کراوات در حالی که رنگش سفید شده بود،کنار ستون سر خورده بود و مات به یه نقطه نگاه می کرد. اونم داماد بود! سر و ریختش داد میزد… اونور تر هم جلوی پنجره یه مرد میانسال ایستاده بود و شونه هاش میلرزید. اونم به گمونم پدر عروس بود. با صدای ماهان از فکر و خیال اومدم بیرون! _گفتم بهشون! دستی به پشت گردنم کشیدم و گفتم: قضیه چیه؟ ماهان ناراحت تر از قبل خیره به مادر عروس و ضجه زدناش گفت: مثل اینکه یه بسته واسه عروس آوردن و توی اتاق عقد تحویلش دادن! اون لحظه داماد تو اتاق نبوده…