دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

از کنار یه هیولا به کنار یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت اشناست. وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی، قاتل بی‌رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می‌شکنه یا تو رو… نیلوفر ابی یه رمان ۴ جلدیه، هر جلد راجب همون شخصیت هاست و ادامه جلد قبلیه و شخصیت ها عوض نمیشن. ابتدای رمان عوض شده‌. یه تغییراتی وسطاش داشته و پایانش که کلا عوض شده …

خلاصه رمان نیلوفر آبی

مسیح هم سکوت کرده بودو همراه با من از در طلایی بزرگی که ورودی سالن دوم بود عبور کرد. سمت اتاق های تالار دوم حرکت کردیم و هر لحظه، با هر قدم نفس هام سنگین تر می‌شد. نگاه به در چوبی دوختم و ایستادم شوخی بود؟ خواب بود؟ توهم بود؟ یعنی ارامش تو این اتاق بود؟ -چرا نمیری پس؟ پاهام همراهیم نمی‌کرد. صدای خنده‌ اش لبخند معصومانه اش و چشم‌های زیباش مقابل چشمم بود خاطرات کودکی مثل فیلم از مقابل چشمام عبور می‌‌کرد.بیشتر از این نمی‌خواستم شاهد تزلزلم باشه، قدمی برداشتم و بعد از زدن ضربه ای به در، وارد شدم.

زمین زیر پام خالی شد وقتی چشمم به چشمای بسته شده از دردش و لب‌های ترک خورده‌اش. خود خودش بود. ارامش اینجا بود. این دختر همون دختری بود که وقتی فقط پنج سالش بود و به زمین خورد، دستای زخمیش رو گرفتم و بوسیدم. این ارامش همون ارامشی بود که وقتی شش سالش بود با دوستش توی مهد دعوا کرده بود و موهای دوستش رو کشیده بود و از ترس دعوای پدرش پشت من پنهان شدو محکم بلوزم رو بین دستای کوچکش گرفت و با پچ پچ گفت: داریوس نذار بابام دعوام کنه. و من محکم پشتم قرارش دادم و مثل یک سنگر

از خشم منطقی پدرش محفوظش کردم قسم خورده بودم نذارم بلایی سرش بیاد. این ارامش همون ارامشی بود که وقتی اول ابتدایی به حیاط خونمون اومد روی قالی نشست و از من خواست بهش املا بگم و وقتی یک غلط توی املاش پیدا کردم چشماشو لوچ کرد و با صدای نازش گفت: داریوس دلت میاد من بیست نشم؟ و من دلم نیومد و دلم رفت براش این ارامش، همون ارامش من بود. دکتری که بالای سرش بود نگاه گنگی به من و مسیح انداخت. موهای بلند و فرش صورتش رو قاب گرفته بود و عرق از پیشونیش چکه می‌کرد. چش شده؟ با صدای …